گیجیلغتنامه دهخداگیجی . (حامص ) پریشانی و پراکندگی خاطر. || خدارت حواس . || حیرانی و سرگشتگی . || حماقت . (ناظم الاطباء). این لغت در جای دیگر دیده نشد. رجوع به گیج شود.
گیجیدیکشنری فارسی به انگلیسیconfusion, daze, distraction, dizziness, fog, fuddle, giddiness, haze, maze, muddle, perplexity, spaceiness, stupefaction, stupor, whirl, wooziness
انبار با جوّ مهارشدهcontrolled atmosphere storage, CA 1واژههای مصوب فرهنگستانانبار مواد غذایی در محفظهای که فشار هوا و رطوبت آن دقیقاً مهار شده است
جی جیلغتنامه دهخداجی جی . (ع اِ صوت ) کلمه ایست که بوسیله ٔ آن شتران را بسوی آب میخوانند. (منتهی الارب ).
زی زیلغتنامه دهخدازی زی . (ع اِ) (از «زی ز») حکایت آواز پریان . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). رجوع به زیزم شود.
جگی جگیلغتنامه دهخداجگی جگی . [ ج ِ ج ِ ] (اِ) لفظی است که در وقت جزع و فزع در طلب و مبالغه و در اخذ گویند و زنان بهنگام لذت مباشرت بر زبان رانند. (برهان ). و رجوع به آنندراج شود. || غبغب و آن گوشتی نرم زیر زنخدان باشد. (غیاث اللغات از سراج ) (آنندراج ).- جگی جگی گاه
گیجیدهلغتنامه دهخداگیجیده . [ دَ / دِ ] (ن مف / نف ) اسم مفعول از گیجیدن . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). || به معنی دماغ پریشان شده . (برهان قاطع). پریشان شده .(ناظم الاطباء). پریشان خاطر. (انجمن آرا). || سراسیمه گشته و سرگردان
گیجینهلغتنامه دهخداگیجینه . [ ن َ / ن ِ ] (ص ) به معنی گیج باشد. (فرهنگ جهانگیری ). رجوع به گیج شود.
گیجیدهلغتنامه دهخداگیجیده . [ دَ / دِ ] (ن مف / نف ) اسم مفعول از گیجیدن . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). || به معنی دماغ پریشان شده . (برهان قاطع). پریشان شده .(ناظم الاطباء). پریشان خاطر. (انجمن آرا). || سراسیمه گشته و سرگردان
گیجینهلغتنامه دهخداگیجینه . [ ن َ / ن ِ ] (ص ) به معنی گیج باشد. (فرهنگ جهانگیری ). رجوع به گیج شود.