گوینلغتنامه دهخداگوین . [ گ ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان رویدر بخش بستک شهرستان لار. واقع در 132هزارگزی شمال خاور بستک . و در شمال خاوری کوه میرخوند. واقع در دامنه و هوای آن گرمسیر و سکنه ٔ آن 365 تن است . آب آن از چشمه تأمی
گوینواژهنامه آزادگوین دهستانی از توابع بندرعباس که در فاصله 80 کلیلومتری بندرعباس واقع شده است و جز بخش رویدر است و اینجا به اشتباه جزء توابع لارستان نوشته نشده است
قانون جابهجایی وینWien displacement lawواژههای مصوب فرهنگستانقانونی که بنابر آن حاصلِضرب دمای مطلق جسم سیاه و طولِموج شدت تابش بیشینة آن مقداری ثابت است نیز: قانون جابهجایی displacement law
کمربندهای وان آلنVan Allen beltsواژههای مصوب فرهنگستاندو کمربند تابشی، دورتادور زمین، حاوی ذرات باردار به دامافتاده
نیروی واندِروالسvan der Waals forceواژههای مصوب فرهنگستاننیروی ربایشی بین دو اتم یا دو مولکول که در نتیجۀ برهمکنش دوقطبی ـ دوقطبی به وجود میآید
کمربند تابش وانآلِنVan Allen radiation beltواژههای مصوب فرهنگستانیکی از کمربندهای تابشی یونی قوی در فضای پیرامون زمین که از ذرات باردار انرژی بهدامافتاده در میدان زمینمغناطیسی تشکیل شده است
گویندگیلغتنامه دهخداگویندگی . [ ی َ دَ / دِ ] (حامص ) عمل گوینده . سخنگویی . سخن سازی . سخنوری . سخنسرایی . نطق کردن : زبان چرب گویندگی فرّ اوست دلیری ّ و مردانگی پرّ اوست .فردوسی (شاهنامه ج <span class="hl"
گویندهلغتنامه دهخداگوینده . [ ی َ دَ / دِ ] (نف ) نعت فاعلی از گفتن . سخنگوی . (برهان ). قائل . (منتهی الارب ) (برهان ). کسی که سخن گوید. که تکلم کند. که ادای سخن کند : ز گوینده بپذیر به دین اوی بیاموز از او راه و آیین اوی .
گویانلغتنامه دهخداگویان . (اِخ ) یاقوت نویسد: نام یکی از اعمال نیشابوراست که مردم خراسان آن را گویان گویند و معرب آن جوین باشد. (معجم البلدان ). رجوع به جوین و گوین شود.
کاتفلغتنامه دهخداکاتف . [ ت ِ ] (ع اِ) ملخی که تازه بپریدن آمده باشد کاتف نامند و واحد آن را کاتفة گوین-د. (ناظ-م الاطب-اء).
ژیرندلغتنامه دهخداژیرند. [ رُ ] (اِخ ) نام ایالتی به فرانسه . این ایالت اساساً از سرزمین گوین تشکیل شده و دارای چهار شهرستان و پنجاه بخش و 554 دهستان و 852768 تن سکنه و کرسی آن شهر بُردو است .
گویندگیلغتنامه دهخداگویندگی . [ ی َ دَ / دِ ] (حامص ) عمل گوینده . سخنگویی . سخن سازی . سخنوری . سخنسرایی . نطق کردن : زبان چرب گویندگی فرّ اوست دلیری ّ و مردانگی پرّ اوست .فردوسی (شاهنامه ج <span class="hl"
گویندهلغتنامه دهخداگوینده . [ ی َ دَ / دِ ] (نف ) نعت فاعلی از گفتن . سخنگوی . (برهان ). قائل . (منتهی الارب ) (برهان ). کسی که سخن گوید. که تکلم کند. که ادای سخن کند : ز گوینده بپذیر به دین اوی بیاموز از او راه و آیین اوی .
دیزگوینلغتنامه دهخدادیزگوین . [ گ ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان کاغذکنان بخش کاغذکنان شهرستان هروآباد با 208 تن سکنه . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4).
انگوینلغتنامه دهخداانگوین . [ اَ گ ُ ] (اِ) انگبین : التعسیل ؛ انگوین توشه دادن و به انگوین پروردن . (تاج المصادر بیهقی ).