اسحاقلغتنامه دهخدااسحاق . [ اِ ] (اِخ ) ابوهارون جرجانی . شیخ طوسی در کتاب رجال خود وی را از اصحاب صادق (ع ) شمرده گوید سند ما بوی می رسد. (تنقیح المقال ج 1 ص 111).
جرجانیلغتنامه دهخداجرجانی . [ ج ُ ] (اِخ ) محمدبن خالدبن یزید مکنی به ابوهارون . راوی بود. وی از عبداﷲبن جهم و جزاو روایت کرد و عبدالرحمان ابوحاتم از او روایت داشت . (از تاریخ جرج
تبانیلغتنامه دهخداتبانی . [ ت ُ ] (اِخ ) موسی بن حفص بن نوح بن محمدبن موسی التبانی الکِسّی مکنی به ابوهارون که برای کسب علم به حجاز و عراق رفت . ...وی از محمدبن عبداﷲبن زیدالمقری
عمارةلغتنامه دهخداعمارة. [ ع ُ رَ ] (اِخ ) ابن جوین عبدی ، مکنی به ابوهارون . محدث و تابعی بود.رجوع به ابوهارون (عمارةبن ...) و منتهی الارب شود.