گونه گونهلغتنامه دهخداگونه گونه . [ن َ / ن ِ ن َ / ن ِ ] (ص مرکب ) رنگارنگ . (انجمن آرای ناصری ذیل ماده ٔ گون ). گوناگون . لونالون . ملون به الوان . از هر لون . از هر رنگ . رنگهای مختلف : ز هر گونه گونه
گونهلغتنامه دهخداگونه . [ ن َ / ن ِ ] (اِ) عارض و رخساره که به عربی خد گویند. (برهان قاطع) (فرهنگ جهانگیری ) (فرهنگ نظام ) (ناظم الاطباء) (فرهنگ شعوری ). مجازاً رخسار و چهره را گویند. (انجمن آرا). هریک از برجستگی دو جانب روی آدمی . (یادداشت مؤلف ). دو طرف صو
پوژینهلغتنامه دهخداپوژینه . [ ن َ / ن ِ ] (اِ) میمون . (شعوری ج 1 ص 270). قرد. کپی . رجوع به بوزینه و رجوع به پوزینه شود.
پونهلغتنامه دهخداپونه . [ ن َ / ن ِ ] (اِ) پودنه . پودینه . فودنج . غاغ . حبق . سنبهاری . (برهان ). جلنجوجه . (برهان ). جلنجویه . سعترالفرس . نعناع . نمام . حبق التمساح . نعنعالماء. فوتنج نهری . حبق الماء. غلیجن . رافونه . غاغه . راقونه . (برهان ).فوتنج . پود
گونهلغتنامه دهخداگونه . [ ن َ / ن ِ ] (اِ) عارض و رخساره که به عربی خد گویند. (برهان قاطع) (فرهنگ جهانگیری ) (فرهنگ نظام ) (ناظم الاطباء) (فرهنگ شعوری ). مجازاً رخسار و چهره را گویند. (انجمن آرا). هریک از برجستگی دو جانب روی آدمی . (یادداشت مؤلف ). دو طرف صو
گونهلغتنامه دهخداگونه . [ ن ِ ] (اِخ )دهی است از دهستان فراهان بالا بخش فرمهین شهرستان اراک . واقع در 16000 گزی شمال خاوری فرمهین و 16هزارگزی راه عمومی . دامنه و هوای آن سردسیر و سکنه ٔ آن 440</span
گونهفرهنگ فارسی عمید۱. (زیستشناسی) هریک از برجستگیهای گوشتی دوطرف صورت.۲. نوع.۳. طرز.۴. رنگ: ◻︎ هزار گونه گل از شاخ چهره بنموده / چو لعبتان گلاندام نازک از پا چنگ (شمس فخری: مجمعالفرس: گونه).۵. شکل.
گونهدیکشنری فارسی به انگلیسیbrand, cheek, description, genre, ilk, jowl, kidney, kind, manners, nature, order, range, sort, stamp, stripe, type, variant, variety, version
گونهلغتنامه دهخداگونه . [ ن َ / ن ِ ] (اِ) عارض و رخساره که به عربی خد گویند. (برهان قاطع) (فرهنگ جهانگیری ) (فرهنگ نظام ) (ناظم الاطباء) (فرهنگ شعوری ). مجازاً رخسار و چهره را گویند. (انجمن آرا). هریک از برجستگی دو جانب روی آدمی . (یادداشت مؤلف ). دو طرف صو
دگرگونهلغتنامه دهخدادگرگونه . [ دِ گ َ گو ن َ / ن ِ ] (ص مرکب ، ق مرکب ) دگرگون . دیگرگونه . دگرسان . متغیرشده . تبدیل شده . منقلب . از حال بگشته . || با وضعی دیگر. با وضعی غیر از وضع معهود. با وضعی متفاوت . با کیفیتی دیگر. مختلف با... . غیرموافق با... . از نوع
دوگونهلغتنامه دهخدادوگونه . [ دُ ن ِ / ن َ ] (اِ مرکب ) دو رخسار خدین . || دو نوع . دو جنس . نوعین . (از فرهنگ فارسی معین ). رجوع به دوگون شود.
پیاده گونهلغتنامه دهخداپیاده گونه . [ دَ / دِ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) چون پیادگان . || (ص مرکب ) بی بهره . کم بهره : برنایی بکار آمده و نیکوخط و در دبیری پیاده گونه وبجوانی روز گذشته شد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص
خجل گونهلغتنامه دهخداخجل گونه . [ خ َ ج ِ ن َ / ن ِ ] (ص مرکب ) خجلت زده . خَجُل . شبیه خجلت زدگان . مانند شرمساران : زمانی نیک اندیشید و چون خجل گونه شد. (تاریخ بیهقی ).