گوش مالیفرهنگ فارسی عمید۱. مالیدن گوش کسی.۲. [مجاز] تنبیه و ادب کردن؛ گوشتابی: ◻︎ چون جفا آری فرستد گوشمال / تا ز نقصان واروی سوی کمال (مولوی: ۳۴۹).
دهانهپوشبندhatch bar 1, hatch clamping beamواژههای مصوب فرهنگستانبستی متشکل از الوارهای چوبی یا تسمههای فلزی که بر روی دهانهپوش نصب و گاه پیچ میشود تا از باز شدن و جابهجایی دهانهپوش براثر باد و دیگر عوامل طبیعی جلوگیری شود
زهوار دهانهپوشhatch batten, battening bar, hatch bar 2, battening ironواژههای مصوب فرهنگستانتسمهای فلزی که از آن برای محکم کردن دهانهپوش استفاده میکنند
قانون کوری ـ وایسCurie-Weiss lawواژههای مصوب فرهنگستان[ژئوفیزیک] قانونی که بیان میکند در دماهای بالاتر از دمای کوری، پذیرفتاری مغناطیسی مادة پارامغناطیسی با دمای مطلقِ بین دمای ماده و دمای کوری تناسب معکوس دارد [فیزیک] قانونی که میگوید پذیرفتاری مغناطیسی مواد پارامغناطیسی با اختلاف دمای جسم و دمای کوری نسبت عکس دارد
گوشلغتنامه دهخداگوش . (اِ) آلت شنوائی . عضوی که بدان عمل شنیدن انجام گیرد. معروف است ، و به عربی اُذُن گویند. (برهان ). اذن و آلت شنیدن در انسان و دیگر حیوانات و جزء خارجی مجرای سمع و حس سمع. (ناظم الاطباء). اوستا گئوشه ، پهلوی گوش ، پارسی باستان گئوشه ، هندی باستان گهوشه (صدا)، کردی گوه ، ا
گوشلغتنامه دهخداگوش . (اِخ ) دهی است از دهستان چولائی خانه ٔ بخش حومه وارداک شهرستان مشهد واقع در 62 هزارگزی شمال مشهد و45 هزارگزی باختر راه مشهد به کلات . دره و معتدل و سکنه ٔ آن 908 تن و آ
گوشلغتنامه دهخداگوش . (اِخ ) دهی است از دهستان نهبندان بخش شوسف شهرستان بیرجند واقع در 17 هزارگزی جنوب باختری شوسف . دره و گرمسیر و سکنه ٔ آن 32 تن و آب آن از قنات و محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است . مالدا
گوشلغتنامه دهخداگوش . (اِخ ) دهی است از دهستان نیکشهر شهرستان چاه بهار واقع در 10 هزارگزی جنوب نیکشهر، کنار شوسه ٔ نیکشهر به چاه بهار. کوهستانی و گرمسیر مالاریایی و سکنه ٔ آن 80 تن و آب آن از رودخانه است . محصول آن برنج و خر
گوشلغتنامه دهخداگوش . (اِخ ) دهی است از دهستان نیکشهر شهرستان چاه بهار واقع در 14 هزارگزی باختر نیکشهر، کنار راه مالرو نیکشهر به نبت . کوهستانی و گرمسیر مالاریایی است . سکنه ٔ آن 200 تن است . آب آن از رودخانه تأمین میشود. م
درازگوشلغتنامه دهخدادرازگوش . [ دِ ] (ص مرکب ) آن که گوش دراز دارد. (یادداشت مرحوم دهخدا). طویل الاذن . طویل الاَّذان . أخطل . خَطلاء. || (اِ مرکب ) خر. حمار. خراولاغ . الاغ . چاروا. چارپا. (یادداشت مرحوم دهخدا) : بسر بزرگی جَدّان من که بودیشان درازگوش ندیم و درا
گوشلغتنامه دهخداگوش . (اِ) آلت شنوائی . عضوی که بدان عمل شنیدن انجام گیرد. معروف است ، و به عربی اُذُن گویند. (برهان ). اذن و آلت شنیدن در انسان و دیگر حیوانات و جزء خارجی مجرای سمع و حس سمع. (ناظم الاطباء). اوستا گئوشه ، پهلوی گوش ، پارسی باستان گئوشه ، هندی باستان گهوشه (صدا)، کردی گوه ، ا
درشت گوشلغتنامه دهخدادرشت گوش . [ دُ رُ ] (ص مرکب ) کر و ناشنوا. (آنندراج ). کودن و کسی که خوب نشنود. (ناظم الاطباء).
پهن گوشلغتنامه دهخداپهن گوش . [ پ َ ] (ص مرکب ) که گوش پهن دارد. ارفش . (تاج المصادر): خطلاء؛ گوسپند پهن گوش . (منتهی الارب ).