گوشوارهلغتنامه دهخداگوشواره . [ گوش ْ رَ ] (اِخ ) نام محلی در مازندران . (از مازندران و استرآباد رابینو ص 148 بخش انگلیسی و ترجمه ٔ آن ص 195).
گوشوارهلغتنامه دهخداگوشواره . [ گوش ْ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) گوشوار. نام زیوری که در گوش کنند. (غیاث ).زیوری که در گوش آویزند و آن را به تازی قرط خوانندو ستاره و برق از تشبیهات او است . (آنندراج ). گوشوار. (شعوری ج 2 ورق <span cla
گوشوارهلغتنامه دهخداگوشواره . [ گوش ْ رَ ] (اِخ ) نام محلی در مازندران . (از مازندران و استرآباد رابینو ص 148 بخش انگلیسی و ترجمه ٔ آن ص 195).
گوشوارهلغتنامه دهخداگوشواره . [ گوش ْ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) گوشوار. نام زیوری که در گوش کنند. (غیاث ).زیوری که در گوش آویزند و آن را به تازی قرط خوانندو ستاره و برق از تشبیهات او است . (آنندراج ). گوشوار. (شعوری ج 2 ورق <span cla
گوشوارهلغتنامه دهخداگوشواره . [ گوش ْ رَ ] (اِخ ) نام محلی در مازندران . (از مازندران و استرآباد رابینو ص 148 بخش انگلیسی و ترجمه ٔ آن ص 195).
گوشوارهلغتنامه دهخداگوشواره . [ گوش ْ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) گوشوار. نام زیوری که در گوش کنند. (غیاث ).زیوری که در گوش آویزند و آن را به تازی قرط خوانندو ستاره و برق از تشبیهات او است . (آنندراج ). گوشوار. (شعوری ج 2 ورق <span cla