گهرفشانیلغتنامه دهخداگهرفشانی . [ گ ُ هََ ف ِ ] (حامص مرکب ) مخفف گوهرفشانی . عمل گوهرفشان . رجوع به گوهرفشانی شود.
گهرافشانلغتنامه دهخداگهرافشان . [گ ُ هََ اَ ] (نف مرکب ) مخفف گوهرافشان : عاریت خواستمی گوهر اشک ز ابر دست گهرافشان اسد. خاقانی .قصری که عرش کنگره ٔ اوست آسمان از عقد انجمش گهرافشان تازه کرد. خاقانی .ب
گهرفشانلغتنامه دهخداگهرفشان . [ گ ُ هََ ف ِ ] (نف مرکب ) مخفف گوهرفشان : گفتم گه عطا به چه ماند دو دست اوگفتا دو دست او به دو ابر گهرفشان . فرخی .ابر گهرفشان را هر روز بیست بارخندیدن و گریستن وجذر و مد بود. م
ایرافشانلغتنامه دهخداایرافشان . (اِخ ) طایفه ای از طوایف ناحیه ٔ سراوان کرمان . (جغرافیای سیاسی کیهان ص 98).
ایرافشانلغتنامه دهخداایرافشان . (اِخ ) مرکز دهی است از دهستان بخش سیب و سوران شهرستان سراوان ، استان بلوچستان و سیستان درمرز ایران و پاکستان ، دارای 9 (؟) آبادی است و مرکزش ایرافشان و جمعیت آن 1544 تن است و در <span class="hl" di
حرفشنوفرهنگ مترادف و متضادنصیحتپذیر، پندپذیر، حرفگوشکن، مطیع، فرمانبردار، پندنیوش ≠ حرف نشنو، نصیحتناپذیر، خودسر