گنجیدنلغتنامه دهخداگنجیدن . [ گ ُ دَ ] (مص ) جا گرفتن مظروفی در ظرفی . درآمدن چیزی در چیزی . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). راست آمدن چیزی در چیزی . محاط شدن . (ناظم الاطباء) : هیچ
گنجیدنفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. جا گرفتن چیزی در جایی یا میان چیز دیگر.۲. درست بودن؛ درست درآمدن.۳. جا داشتن.
گنجیدنیلغتنامه دهخداگنجیدنی . [ گ ُ دَ ] (ص لیاقت ) آنچه بگنجد. آنچه درخور گنجیدن باشد. و رجوع به گنجیدن شود.
گندیدنفرهنگ انتشارات معین(گَ دَ) (مص ل .)خراب شدن غذایی بر اثر فعالیت باکتری ها به صورت پیدا شدن بوی بد و تغییر طعم و رنگ در آن ها.
گندیدنگویش اصفهانی تکیه ای: begandi طاری: gandây(mun) طامه ای: gandâɂan طرقی: gandâymun کشه ای: gandnâymun نطنزی: gandâɂan
گنجیدنیلغتنامه دهخداگنجیدنی . [ گ ُ دَ ] (ص لیاقت ) آنچه بگنجد. آنچه درخور گنجیدن باشد. و رجوع به گنجیدن شود.
کویزدنلغتنامه دهخداکویزدن . [ ک َ دَ ] (مص ) گنجیدن . (فرهنگ فارسی معین ) : آن [ غیب ] در این جهان نکویزد. (طبقات انصاری نسخه ٔ نافذپاشا، از فرهنگ فارسی معین ).
گنجانیدنلغتنامه دهخداگنجانیدن . [ گ ُ دَ ] (مص ) گنجیدن کنانیدن و گنجیدن فرمودن . (ناظم الاطباء). گنجاندن . جای دادن . جای دادن در : هزار سلطنت دلبری بدان نرسدکه در دلی هنر خویش را
گنجاییلغتنامه دهخداگنجایی . [ گ ُ ] (حامص ) توانائی گنجیدن . (ناظم الاطباء). گنجایش : گفت اکنون چون منی ای من درآنیست گنجایی دو من در یک سرا. مولوی (مثنوی چ خاور ص 61). || توانائی