گنجیدنلغتنامه دهخداگنجیدن . [ گ ُ دَ ] (مص ) جا گرفتن مظروفی در ظرفی . درآمدن چیزی در چیزی . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). راست آمدن چیزی در چیزی . محاط شدن . (ناظم الاطباء) : هیچ چیز اندر سر او نگنجد از بزرگی سرش . (ترجمه ٔ تاریخ طبری بلعمی ).نگنجد جهان آفرین در مکا
گنجیدنفرهنگ فارسی عمید۱. جا گرفتن چیزی در جایی یا میان چیز دیگر.۲. درست بودن؛ درست درآمدن.۳. جا داشتن.
ینجیدنلغتنامه دهخداینجیدن . [ ی َ دَ ] (مص ) قهر کردن یعنی با وجود آشنایی و بستگی خاطر، با کسی معاشرت و دوستی نکردن و قطع مراوده نمودن . (از شعوری ج 2 ورق 447). ولی از مآخذ دیگر تأیید نشد.
نزیدنلغتنامه دهخدانزیدن . [ ن َ دَ ] (مص ) بیرون کشیدن . (برهان قاطع) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). رجوع به نژیدن شود.
پنجیدنلغتنامه دهخداپنجیدن . [ پ َ دَ ] (مص ) صاحب فرهنگ شعوری از مشکلات احمدبن اسماعیل نقل می کند که پنجیدن بمعنی پاره کردن است .
گنجیدنیلغتنامه دهخداگنجیدنی . [ گ ُ دَ ] (ص لیاقت ) آنچه بگنجد. آنچه درخور گنجیدن باشد. و رجوع به گنجیدن شود.
گنجندگیلغتنامه دهخداگنجندگی . [ گ ُ ج َ دَ / دِ ] (حامص ) شایستگی گنجیدن داشتن . قابل گنجیدن بودن . رجوع به گنجیدن شود.
گنجایشلغتنامه دهخداگنجایش . [ گ ُی ِ ] (اِمص ) اسم مصدر از گنجیدن . قابلیت گنجیدن . وسعت گنجیدن . ظرفیت . وسع. وسعت . و رجوع به وسع شود. || قابلیت و استعداد. (ناظم الاطباء). شایستگی . رجوع به استعداد شود. || (اِ) جای و محل گنجیدن . || سود و نفع. (ناظم الاطباء).- گنجایش پذیر
ناگنجیدنلغتنامه دهخداناگنجیدن . [ گ ُ دَ ] (مص منفی ) مقابل گنجیدن به معنی جای گرفتن و محاط شدن در چیزی و فراهم آورده شدن در جایی . رجوع به گنجیدن شود.
گنجانیدنلغتنامه دهخداگنجانیدن . [ گ ُ دَ ] (مص ) گنجیدن کنانیدن و گنجیدن فرمودن . (ناظم الاطباء). گنجاندن . جای دادن . جای دادن در : هزار سلطنت دلبری بدان نرسدکه در دلی هنر خویش را بگنجانی .حافظ.
گنجیدنیلغتنامه دهخداگنجیدنی . [ گ ُ دَ ] (ص لیاقت ) آنچه بگنجد. آنچه درخور گنجیدن باشد. و رجوع به گنجیدن شود.
درگنجیدنلغتنامه دهخدادرگنجیدن . [ دَ گ ُ دَ ] (مص مرکب ) گنجیدن : درنگنجد مگر به دل که دلست کیسه ٔ دانش و خزینه ٔ راز. ناصرخسرو.برو کز هیچ روئی درنگنجی اگر موئی که موئی درنگنجی . نظامی .وگر بصورت هیچ آ
ناگنجیدنلغتنامه دهخداناگنجیدن . [ گ ُ دَ ] (مص منفی ) مقابل گنجیدن به معنی جای گرفتن و محاط شدن در چیزی و فراهم آورده شدن در جایی . رجوع به گنجیدن شود.
درمخیله نگنجیدنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: شکلگیری عقاید؛ عام یله نگنجیدن، غیرقابل تصور بودن، باورنکردنی بودن نپذیرفتن، باور نکردن