آغاز ناگهانیsudden commencementواژههای مصوب فرهنگستانرشتهتوفانهای مغناطیسی که ناگهان و همزمان بر روی زمین شروع میشوند
سایهآمیزیshade 2, shadingواژههای مصوب فرهنگستانآمیختن رنگبخشِ معمولاً تیره با یک رنگ برای ساخت رنگی که با رنگ اولیه کمی متفاوت است
آشفتگی ناگهانی یونسپهرsudden ionospheric disturbanceواژههای مصوب فرهنگستانآشفتگی در یونسپهر که چند دقیقه پس از وقوع شرارۀ خورشیدی ایجاد میشود
گشودنلغتنامه دهخداگشودن . [ گ ُ دَ ](مص ) گشادن . باز کردن . واکردن . افتتاح : نبست ایچ در داور بی نیازکز آن به دری نیز نگشود باز. فردوسی .چنین گفت رستم به ایرانیان که اکنون بباید گشودن میان . فردوسی .<
گشودندیکشنری فارسی به انگلیسیconquer, crack, dedicate, inaugurate, open, opening, unbar, unbind, unfold, unlock, unseal
دست برگشودنلغتنامه دهخدادست برگشودن .[ دَ ب َ گ ُ دَ ] (مص مرکب ) دست برگشادن . گشودن دستها. || آزاد گذاشتن دستها. || تعدی کردن . تجاوز آغازیدن . رجوع به دست برگشادن شود.
دست گشودنلغتنامه دهخدادست گشودن . [ دَ گ ُ دَ ] (مص مرکب ) دست گشادن .رجوع به دست گشادن شود : برآنکه این بیعت که طوق گردن من است و دست برای آن گشوده ام و بجهت عقد دست بر دست زده ام ... (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 317).
دل گشودنلغتنامه دهخدادل گشودن . [ دِ گ ُ دَ ] (مص مرکب ) دل باز کردن . غمها یا رازهای خود را به کسی گفتن . (یادداشت مرحوم دهخدا). هرچه در دل داشتن گفتن . درد دل کردن .
راز گشودنلغتنامه دهخداراز گشودن . [ گ ُ دَ ] (مص مرکب ) راز گشادن . آشکارا کردن سرّ. مقابل پنهان کردن و نهفتن سرّ : بسیار همچو غنچه بخون جگر نشست در باغ دهر هر که چو گل راز خود گشود.بنائی .
راه برگشودنلغتنامه دهخداراه برگشودن . [ ب َ گ ُ دَ ] (مص مرکب ) راه گشودن . کوچه دادن . مقابل راه بستن . گفتن که درآید. گشادن طریق تا وارد شود. بار دادن که درآید : فرستاده آمد بنزدیک شاه بفرمود تا برگشودند راه .فردوسی .