باطنیهلغتنامه دهخداباطنیه . [ طِ نی ی َ ] (اِخ ) اسماعیلیه . اسماعیلیان . تعلیمیه . سبعیه . هفت امامیان . فاطمیان . باطنیان . حشاشین . ملاحده . فدائیان . فرقه ای از شیعه که سلسله ٔ ائمه را به اسماعیل فرزند مهتر امام جعفر صادق ختم کنند و اسماعیل را امام هفتم دانند. تعلیمیان . اصحاب جبال . اصحاب
باطنیهفرهنگ فارسی عمیداز فرقههای شیعه که پیروان آن توجه به باطن دارند و مقید به قیود شریعت نیستند و به عقیدۀ آنان تقید به احکام شرع کار عوام است که ظاهر امور را میبینند.
باطنةلغتنامه دهخداباطنة. [ طِ ن َ ] (اِخ ) قریه ای در ساحل دریای عمان . (تاج العروس ). نام شهری است . (اقرب الموارد). دهی است بساحل بحر عمان . (منتهی الارب ).
باطنةلغتنامه دهخداباطنة. [ طِ ن َ ] (ع اِ) تأنیث باطن . اندرون . سریرة. (اقرب الموارد). (المنجد). رجوع به باطن شود.- اوجاع باطنة ؛ دردهای درونی . (یادداشت مؤلف ).- باطنةالبلد ؛ اندرون شهر. باطن البلد. مجموعه ٔ خانه ها و بازارهای داخلی ش
باتنهلغتنامه دهخداباتنه . [ ] (اِخ ) محلی در حدود نصیبین : تراژان از دو سمت بنای تعرض را گذارد. اول از صفحه ای که معروف به آن ته می سیا، و بین فرات و رود خابور واقع بود و دوم از طرف باتنه و نصیبین . (ایران باستان ج 3 ص 2479).<
باطنیلغتنامه دهخداباطنی . [ طِ ] (ص نسبی ) منسوب است به فرقه ٔ موسوم به باطنیه . آنکه بطریقه ٔ باطنیه گرویده باشد. سَبعی . قرمطی . هفت امامی . اسماعیلی . تعلیمی . فاطمی . رفیق . (النقض حاشیه ٔ ص 93). ج ، باطنیان و باطنیون : باطنش هس
بواطنةلغتنامه دهخدابواطنة. [ ب َ طِ ن َ ] (اِخ ) ج ِ باطنی . باطنیان . باطنیه : و همان جایگاه برسق شهید گشت از زخم کارد بواطنه . (مجمل التواریخ ). و او را بواطنه بکشتند. (مجمل التواریخ ). رجوع به باطنی و باطنیه شود.