زافیلغتنامه دهخدازافی . (ع ص ) تندرو و سبک . الخفیف السریع. (ذیل اقرب الموارد) : کالحِداًِ الزافی امام الرعد. (تاج العروس ).
جافیلغتنامه دهخداجافی . (ع ص ) خشن و تندخوی . جافی الخلیقه ؛ غلیظ و درشت نهاد. (اقرب الموارد). || جفا کننده . ستمگر. ظالم . جفاکار : از این زمانه ٔ جافی و گردش شب و روزشگرف گشت صبور و صبور گشت شگرف . کسائی .نجوید جز که شیرین جان فر
زافی دیاربکریلغتنامه دهخدازافی دیاربکری . [ ی ِ ب َ ری ی ] (اِخ ) از شعرای عرب در 1690 م . است . وی مسیحی بوده و دیوان شعری دارد که به لاتین ترجمه شده است . (از قاموس الاعلام ترکی ).
گزافکارلغتنامه دهخداگزافکار. [ گ ُ / گ ِ / گ َ ] (ص مرکب ) آنکه در کاری افراط و مبالغه کند. مفرط : و حصیری هرچند مردی است گزافکار و گزافگوی اما پیر است و حق خدمت قدیم دارد. (تاریخ بیهقی ).من خواستم آن
گزاف گولغتنامه دهخداگزاف گو. [ گ ُ / گ ِ / گ َ ] (نف مرکب ) گزاف گوی . گزافه گو. گزافه گوی . لاف زن . بیهوده گوی . خراص . (ملخص اللغات حسن خطیب ) : خردمندان دانستندی که نه چنان است و سری می جنبانیدند و پو
استادلغتنامه دهخدااستاد. [ اُ ] (ص ) (معرب آن نیز استاد و استاذ) اوستاد. اُستا. اوستا (مخفف اوستاد) . ماهر. بامهارت . صاحب مهارت . حاذق . (دهار) (ربنجنی ) : از غایت بی ننگی و از حرص گدائی استادتر از وی همه این یافه درایان . سوزنی .ز
پوشیدهلغتنامه دهخداپوشیده . [ دَ / دِ ] (ن مف ) بتن کرده . ملبس شده . مغطی . ملبس . بالباس . مقابل برهنه : و اندر این شهر [حران ، مستقر ملوک سودان ] مردان و زنان پوشیده اند و کودک تا ریش برآرد برهنه باشد. (حدود العالم ).زمین گاه پوشی