کیفورلغتنامه دهخداکیفور. [ ک َ / ک ِ ] (ص مرکب ) در تداول عامه ، آنکه کیف و لذت برده . متمتع. سرخوش . (فرهنگ فارسی معین ).- کیفور شدن ؛ در اصطلاح تریاکیان و شیره کشان ، به حدکفا
مستفرهنگ فارسی طیفیمقوله: اخلاقیات ، سرمست، کیفور، دیوانه، سیاهمست، الکلی، عرقخور، میخواره مستانه شنگول، کیفور، پاتیل، الکیخوش دارای سردرد، خمار شخص مست، مشروبخوار، عیاش
سرمستفرهنگ مترادف و متضاد۱. سرخوش ۲. کچول، کیفور، لول، ملنگ ۳. شاد، شادمان، مسرور، میزده، نشئه ۴. مخمور ≠ خمار ۵. مغرور، فخور، خودپسند