گرزشلغتنامه دهخداگرزش . [ گ َ زِ ] (اِمص ) تظلم و دادخواهی و تضرع و زاری نمودن و با کاف تازی هم بنظر آمده . (برهان ) (آنندراج ). تظلم . (صحاح الفرس ) : بده داد من زآن لبانت وگرن
گرزشفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. گله؛ شکایت؛ شکوه؛ تظلم: ◻︎ بده داد من زآن لبانت وگرنه / سوی خواجه خواهم شد از تو به گرزش (خسروانی: ۱۱۶).۲. زاری.۳. توبه.
گردش کردنگویش اصفهانی تکیه ای: beǰovi طاری: ževây(mun) طامه ای: ǰevâɂan طرقی: gerd âramaymun کشه ای: gerdâymun نطنزی: ǰuvâyan
گردشدیکشنری فارسی به عربیالو , تجوال , تعرج , توزيع , جنس , خبب , دائرة , دوارة , دوران , زيادة , سفر , سفرة , عملية , فترة , لفة , نزهة
گذرشلغتنامه دهخداگذرش . [ گ ُ ذَ رِ ] (اِمص ) آه و ناله و فریاد و شکایت . (ناظم الاطباء). همین کلمه در برهان قاطع بصورت «گزرش » آمده و ظاهراً هر دو مصحف «گرزش » مخفف گزارش است .
وگرنهلغتنامه دهخداوگرنه . [ وَ گ َ ن َ ] (حرف ربط مرکب ) (از: و + گر مخفف اگر، + نه ) مخفف و اگر نه . والاّ : بده داد من زآن لبانت وگرنه سوی خواجه خواهم شد از تو به گرزش . خسروان
چخیدنفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. کوشیدن؛ کوشش کردن: ◻︎ در تپیدن سست شد پیوند او / وز چخیدن سختتر شد بند او (عطار: ۴۰۱).۲. ستیزه کردن: ◻︎ به کابل که با سام یارد چخید / که خواند از آن زخم گرزش
پاره پارلغتنامه دهخداپاره پار. [ رَ / رِ ] (ص مرکب ) رجوع به پاره پاره شود.- پاره پار شدن ؛ پاره پاره شدن : فراوان بگشتند در کارزارهمان تیغ با گرزشد پاره پار. فردوسی .- پاره پار کر
پخشلغتنامه دهخداپخش . [ پ َ ] (ص ) پهن . پخت . (فرهنگ فارسی معین ). || پراکنده . پاشیده .- پخش شدن ؛ با زمین هموار شدن . خرد شدن : ز تیغش همی لعل شد باد و گردز گرزش همی پخش شد