گردسوزلغتنامه دهخداگردسوز. [ گ ِ ] (نف مرکب ، اِ مرکب ) قسمی لامپا که فتیله ٔ آن گرد است و بر گرد لوله برآمده . چراغ گردسوز که فتیله ٔ آن بر گرداستوانه ای پیچیده است و شعله ٔ مستد
گردسوزفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهنوعی لامپا که فتیلۀ آن دور لولۀ استوانهایشکل قرار دارد و شعلۀ آن گرد است.
گردوزارلغتنامه دهخداگردوزار.[ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان بهرآسمان بخش ساردوئیه ٔ شهرستان جیرفت ، واقع در 27000 گزی جنوب ساردوئیه و 24000گزی جنوب راه مالرو بافت به ساردوئیه . 1
لشکرفروزلغتنامه دهخدالشکرفروز. [ ل َ ک َ ف ُ ] (نف مرکب ) لشکرافروز. رجوع به لشکرافروز شود : سپهدار پیروز و لشکرفروزهم او را بود کشور نیمروز. فردوسی .دو جنگ گران کرده شد در سه روزچه
گردوزارلغتنامه دهخداگردوزار.[ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان بهرآسمان بخش ساردوئیه ٔ شهرستان جیرفت ، واقع در 27000 گزی جنوب ساردوئیه و 24000گزی جنوب راه مالرو بافت به ساردوئیه . 1
خویشانلغتنامه دهخداخویشان . [ خوی / خی ] (اِ) ج ِ خویش . اقارب . اقوام . منسوبان . (ناظم الاطباء). عشیرت . آل . (یادداشت مؤلف ) : همی گفت صد مرد گردسوارز خویشان شاهی چنین نامدار.