کینه جولغتنامه دهخداکینه جو. [ ن َ / ن ِ ](نف مرکب ) کینه خواه . (ناظم الاطباء). کینه جوینده . انتقام جو. انتقام کشنده . خونخواه . کینه جوی : بفرمود تا پیش او آمدندهمه با دلی کینه جو آمدند. فردوسی .و
اخترCannaواژههای مصوب فرهنگستانتنها سردۀ اختریان با حدود 50 گونه که بومی مناطق جنوبی امریکای شمالی است
کانی کچگینهلغتنامه دهخداکانی کچگینه . [ ک ُ ن ِ ] (اِخ ) دهی است از بخش روانسر شهرستان سنندج واقع در 8 هزارگزی باختر روانسه و هفت هزارگزی باختر راه اتومبیل رو روانسر به پاوه . ناحیه ای است کوهستانی معتدل و دارای 136 تن سکنه است . از
چقینهلغتنامه دهخداچقینه . [ چ ِ ن َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان سبزواران بخش مرکزی شهرستان جیرفت که در 4 هزارگزی جنوب خاوری سبزواران بر سر راه فرعی سبزواران به کهنوج واقع است . جلگه و گرمسیر است و 97 تن سکنه دارد. آبش از رودخان
چکنهلغتنامه دهخداچکنه . [ چ َ ن َ ] (اِخ ) مؤلف مرآت البلدان نویسد: «دو قریه است در سر ولایت نیشابور که یکی را چکنه علیا و دیگری را چکنه سفلی نامند و این دو قریه خالصه ٔ دیوانی و قدیم النسق اند و هوایی سردسیری دارند و از آب چشمه مشروب میشوند». (از مرآت البلدان ج 4<
چکنهلغتنامه دهخداچکنه . [چ ِ ن َ / ن ِ ] (اِ) در تداول روستائیان فیض آباد محولات بخش تربت حیدریه ، به معنی خرده مالک است ، چنانکه گویند: آب چکنه یا ملک چکنه یا گله ٔ چکنه به معنی آب یاملک یا رمه ای که متعلق به چندین مالک و صاحب است .
کینه جویلغتنامه دهخداکینه جوی . [ ن َ / ن ِ ] (نف مرکب ) انتقام خواهنده . انتقام طلب . (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). انتقام جو. انتقام کشنده : جز به مادندر نمانداین جهان کینه جوی با پسندر کینه دارد همچو با دختندرا. <p class="
کینه جوییلغتنامه دهخداکینه جویی . [ ن َ / ن ِ ] (حامص مرکب ) کینه خواهی . (ناظم الاطباء). انتقام جویی . دشمنی : عجب ناید ز خوبان تندخویی چنان کز مهر گردون کینه جویی . نظامی .کینه جویی روش احسان نیست <br
کینهفرهنگ فارسی عمید۱. دشمنی؛ عداوت؛ بغض.۲. = انتقام۳. [قدیمی] جنگ.⟨ کینه به دل گرفتن: احساس دشمنی پیدا کردن.⟨ کینه خواستن (جستن، توختن): (مصدر لازم) [قدیمی] انتقام گرفتن.⟨ کینه داشتن: (مصدر لازم) دشمنی داشتن.⟨ کینه ساختن: (مصدر لازم) [قدیمی] جنگیدن.⟨ ک
کینهلغتنامه دهخداکینه . [ ن َ / ن ِ ] (اِ) به معنی بیمهری و عداوت و آزار کسی را در دل پوشیده داشتن باشد. (برهان ). بغض و عداوت . کین . (آنندراج ) . دشمنی و عداوت و بدخواهی و آزار کسی در دل پنهان داشتن . (ناظم الاطباء). کین . دشمنی نهفته در دل . خصومت پنهانی و
تابوت سکینهلغتنامه دهخداتابوت سکینه . [ ت ِ س َ ن َ ] (اِخ ) تابوت شهادت ، تابوت عهد. تابوتی بود که بعدد هر پیغمبری خانه ای از زبرجد سبز در وی بود آخرین خانه ها خانه ٔ حضرت رسالت صلی اﷲ علیه و آله و سلم بود و در آن خانه دیباچه ای بود حمرا و در آن صورت حضرت بود صلعم که درو نگاشته بود و از راست آن صور
خاکینهلغتنامه دهخداخاکینه . [ ن ِ ] (اِخ ) دهی است جزءدهستان طارم پائین بخش سیردان شهرستان زنجان ، واقع در 42 هزارگزی خاوری سیردان و 6 هزارگزی جمال آباد که سر راه شوسه ٔ قزوین است . ناحیه ای است کوهستانی با آب و هوای معتدل و <s
زمین کینهلغتنامه دهخدازمین کینه . [ زَ ن َ / ن ِ ] (ص مرکب ) شخصی که سخت کینه باشد و کینه ٔاو بکمال خست و پست فطرتی باشد. (غیاث ) (آنندراج ).
سکینهلغتنامه دهخداسکینه . [ س َ ن َ ] (ع اِمص ) آرامش . (از دهار)(مهذب الاسماء). آرامش و آهستگی . (منتهی الارب ). آرامش دل . (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ). آرام و آسایش و آهستگی . (آنندراج ) (غیاث ) : قوله تعالی ، و فیه سکینة من ربکم . (قرآن <span class="hl" dir="l
سکینهلغتنامه دهخداسکینه . [ س ُ ک َ ن َ ] (اِخ ) بنت الحسین بن علی بن ابیطالب علیهم السلام . اسم آن مخدره آمنه و آمینه و امامه و امیه دانسته شده و لقب وی سکینه میباشد و از طرف مادرش رباب بدان ملقب بوده است . سکینه ازپردگیان خانواده ٔ رسالت و نسوان بزرگ اسلام و از اخلاق فاضله و آداب مرضیه و صفا