کیاییلغتنامه دهخداکیایی . (حامص ) پادشاهی . (فرهنگ فارسی معین ) : کارش آن بود کآن کیایی یافت از چنان پیشه پادشایی یافت . نظامی (هفت پیکر ص 104).شام دیلم گله که چاکر توست مشکبو از کیایی در توست .
چپقی شمعspark plug cap, spark plug connector, plug lead connector, plug capواژههای مصوب فرهنگستانقطعهای که سیم شمع را به شمع اتصال میدهد
قاه قاهلغتنامه دهخداقاه قاه . (اِ صوت ) خندیدن به آواز بلند را گویند. (برهان ). قهقهه . (حاشیه ٔ برهان دکتر معین ) : زده خنده بر روی خواهندگان دهان زر از جودتو قاه قاه .کمال الدین اسماعیل .
کار و کیاییلغتنامه دهخداکار و کیایی . [ رُ ](حامص مرکب ) کارکیایی . پادشاهی . امیری : طاقت آن کار و کیایی نداشت کز غم کار تو رهایی نداشت . نظامی .چو وقت آن نماند پادشایی بکاری نامد آن کار و کیایی . نظامی .<br
کارکیاییلغتنامه دهخداکارکیایی . [ رِ ] (ترکیب اضافی ، اِمرکب ) عمل و شغل مهتری . سروری و سلطنت : سر فروبردیم تا بر سروران سرور شویم چاکری کردیم تا کار کیایی یافتیم .سنائی .
هادیلغتنامه دهخداهادی . (اِخ ) کیایی علوی در گیلان دعوی امامت کرد و در بیست و سیم رجب سنه ٔ تسعین و اربعمائه ٔ به دست ابراهیم بن محمد مقتول شد. (تاریخ حبیب السیر چ تهران ص 169).
تسلطفرهنگ مترادف و متضاد۱. توانایی، قدرت، قوت ۲. استیلا، تسخیر، تصرف، تفوق، چیرگی، سلطه، سیطره، غلبه ۳. امیری، پادشاهی، پیشوایی، فرمانروایی، کیایی ۴. احاطه، تبحر، خبرگی، مهارت ≠ متهور شدن، شکست خوردن ۵. چیرهشدن، غلبه یافتن، مسلط شدن
کار و کیاییلغتنامه دهخداکار و کیایی . [ رُ ](حامص مرکب ) کارکیایی . پادشاهی . امیری : طاقت آن کار و کیایی نداشت کز غم کار تو رهایی نداشت . نظامی .چو وقت آن نماند پادشایی بکاری نامد آن کار و کیایی . نظامی .<br
کارکیاییلغتنامه دهخداکارکیایی .(حامص مرکب ) کارکیائی . امیری و پادشاهی و کارفرمائی . (آنندراج ) : ورنه سر کارکیایی نداشت وز غم کار تو رهایی نداشت .نظامی (ص 71).
کارکیاییلغتنامه دهخداکارکیایی . [ رِ ] (ترکیب اضافی ، اِمرکب ) عمل و شغل مهتری . سروری و سلطنت : سر فروبردیم تا بر سروران سرور شویم چاکری کردیم تا کار کیایی یافتیم .سنائی .
کارکیاییفرهنگ فارسی عمیدسروری؛ پادشاهی: ◻︎ طاقت آن کارکیایی نداشت / کز غم کار تو رهایی نداشت (نظامی۷: ۴۹).