کنجیلغتنامه دهخداکنجی . [ ک َ ] (اِ) نام پارچه ای است از ابریشم و کتان و رجوع به قطنی شود. (از دزی ج 1 ص 492).
یقنجیلغتنامه دهخدایقنجی . [ ] (اِخ ) محمدبن احمدبن محمد حنفی . او راست : کتاب اصول . (یادداشت مؤلف ).
کنجیfilletواژههای مصوب فرهنگستان1. پَسارگیری که محل اتصال دو سطح را با ایجاد قوس پُر میکند 2. قسمتی از تقاطع باند و خزشراه که برای سهولت در دورزدنهای سریع روسازی میشود
کنج سهوجهی جهتدارoriented trihedralواژههای مصوب فرهنگستانکنجی سهوجهی که خطهای سازندة آن برچسب اول و دوم و سوم داشته باشند
زنده به گورفرهنگ فارسی عمید۱. کسی که زنده در گور دفن شود.۲. [مجاز] کسی که با تلخکامی و ناتوانی در کنجی ساکن باشد.
کزفرهنگ فارسی معین(کِ) (اِ.) 1 - تنگی چیزی . 2 - (عا.) انسان یا جانوری که به کنجی خزیده و در خود فرو رفته باشد.
پسبازتابگر سهقائمcorner-cube retroreflectorواژههای مصوب فرهنگستانپسبازتابگری دارای یک آینۀ چندوجهی که نور را در همان راستای فرود بازمیتاباند متـ . پسبازتابگر کُنجی