کنجیلغتنامه دهخداکنجی . [ ک َ ] (اِ) نام پارچه ای است از ابریشم و کتان و رجوع به قطنی شود. (از دزی ج 1 ص 492).
کنجیfilletواژههای مصوب فرهنگستان1. پَسارگیری که محل اتصال دو سطح را با ایجاد قوس پُر میکند 2. قسمتی از تقاطع باند و خزشراه که برای سهولت در دورزدنهای سریع روسازی میشود
کنجی بالwing filletواژههای مصوب فرهنگستانسطوح پَسارگیری که برای جلوگیری از آشفتگی هوا در گوشههای تیز بین بال و تنه در طراحی در نظر گرفته میشود
کنج سهوجهی جهتدارoriented trihedralواژههای مصوب فرهنگستانکنجی سهوجهی که خطهای سازندة آن برچسب اول و دوم و سوم داشته باشند
کنجیدلغتنامه دهخداکنجید. [ ک ُ ] (اِ) کنجد. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ) : وقت کشتن کنجید را و آنچ با وی بکارند. (التفهیم از فرهنگ فارسی معین ). و به بغداد جو را بجوشانند و
کنجیدهلغتنامه دهخداکنجیده . [ ک ُ دَ / دِ ] (اِ) کنجاره است که ثفل روغن کشیده باشد عموماً و ثفل کنجد را گویند خصوصاً. (برهان ) (آنندراج ) (فرهنگ فارسی معین ). کنجاره ٔ کنجد. (جهان
کنجینهلغتنامه دهخداکنجینه . [ ک ُ ن ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان کوهدشت است که در بخش طرهان شهرستان خرم آباد واقع است و 240 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
باد کنجیلغتنامه دهخداباد کنجی . [ دِ ک ُ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) باد کنج . قولنج و نفخی را گویند که درپشت آدمی بهم رسد و بسبب آن پشت خم گردد. (برهان ). قولنجی که در پشت آدمی بهم ر