کوژپشتلغتنامه دهخداکوژپشت . [ پ ُ ] (ص مرکب ) خمیده پشت . (آنندراج ). کوزپشت و احدب . (ناظم الاطباء). کوزپشت . (فرهنگ فارسی معین ). حَدِب . احدب . حدباء. احنی . حنواء. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : بدو گفت کاین پهلو کوژپشت بپرسی سخن پاسخ آرد درشت . <p class="
کوژپشتفرهنگ فارسی عمید۱. کسی که بهواسطۀ پیری پشتش خمیده شده باشد.۲. کسی که ستون فقراتش معیوب و خمیده باشد؛ قوزی.۳. (اسم) [مجاز] آسمان: ◻︎ تو ز این بیگناهی که این کوژپشت / مرا برکشید و بهزودی بکشت (فردوسی: ۲/۱۸۶).
کوستلغتنامه دهخداکوست . (اِ) به معنی نقاره و طبل و مانند آن باشد. (برهان ). به معنی کوس آمده است . (آنندراج ). نقاره و طبل و مانند آن . (ناظم الاطباء). کوس : دلیران نترسند ز آواز کوست که آنجا دو چوب اند و یک پاره پوست . فردوسی (از آنندراج
کوستلغتنامه دهخداکوست . [ ک َ وَ ] (اِ) رستنیی باشد که آن را به عربی حنظل خوانند و درخت آن را شری گویند. (برهان ). بر وزن و معنی کبست است که حنظل باشد. (آنندراج ). حنظل . (ناظم الاطباء). کوسته . کبست . (فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به کبست و حنظل شود.
کویستلغتنامه دهخداکویست . [ ک ُ ] (مص مرخم ) به معنی کوفتگی و آزار باشد. (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به کویستن شود.
کوستفرهنگ فارسی عمید= کوس: ◻︎ دلیران نترسند ز آواز کوست / که دوپاره چوب است و یکپاره پوست (فردوسی: مجمعالفرس: کوست).
کوژپشتیلغتنامه دهخداکوژپشتی . [ پ ُ ] (حامص مرکب ) کوزپشتی . (فرهنگ فارسی معین ). حَدَبه . حَدَب . احدباب . احدیداب .تحادب . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). پشت خمیدگی . خمیده پشتی . و رجوع به کوژپشت ، کوزپشت و کوزپشتی شود.
زال کوژپشتلغتنامه دهخدازال کوژپشت . [ ل ِ پ ُ ] (ترکیب وصفی ، اِمرکب ) کنایه از فلک است . (برهان قاطع) (آنندراج ).
کوژپشت شدنلغتنامه دهخداکوژپشت شدن . [ پ ُ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) حَدَب . احدیداب . تحادب . احدباب . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). خمیده پشت شدن . و رجوع به کوژپشت و کوژ گشتن شود.
غوزیلغتنامه دهخداغوزی . (ص نسبی ) آنکه غوز بر پشت دارد. قوزپشت . کوژپشت . قوزی . رجوع به قوزی و کوژپشت شود.
کوژپشت شدنلغتنامه دهخداکوژپشت شدن . [ پ ُ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) حَدَب . احدیداب . تحادب . احدباب . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). خمیده پشت شدن . و رجوع به کوژپشت و کوژ گشتن شود.
کوژپشتیلغتنامه دهخداکوژپشتی . [ پ ُ ] (حامص مرکب ) کوزپشتی . (فرهنگ فارسی معین ). حَدَبه . حَدَب . احدباب . احدیداب .تحادب . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). پشت خمیدگی . خمیده پشتی . و رجوع به کوژپشت ، کوزپشت و کوزپشتی شود.
زال کوژپشتلغتنامه دهخدازال کوژپشت . [ ل ِ پ ُ ] (ترکیب وصفی ، اِمرکب ) کنایه از فلک است . (برهان قاطع) (آنندراج ).