کوسیدنلغتنامه دهخداکوسیدن . [ دَ ] (مص ) صاحب جهانگیری در کلمه ٔ کوس به معنی کوفتن این بیت فردوسی را شاهد آورده است : گیاهی که گویم تو با شیر و مشک بکوس و بکن هر دو در سایه خشک . فردوسی .در اینجا، بکوب و بکن ... نیز می توان خواند. (ی
کوشیدنلغتنامه دهخداکوشیدن . [ دَ ] (مص ) کوشش و سعی کردن . (آنندراج ). سعی کردن . کوشش نمودن و جد وجهد کردن . (ناظم الاطباء). جهد. اجتهاد. مجاهده . جهاد. جد. سعی . تساعی . اجداد. جهد کردن . مجاهدت کردن . سعی کردن . تلاش کردن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). درقدیم «کوشیتن » ، پهلوی «کوخشیتن » از
کوشیدنلغتنامه دهخداکوشیدن . [ دَ ] (مص ) کوشش و سعی کردن . (آنندراج ). سعی کردن . کوشش نمودن و جد وجهد کردن . (ناظم الاطباء). جهد. اجتهاد. مجاهده . جهاد. جد. سعی . تساعی . اجداد. جهد کردن . مجاهدت کردن . سعی کردن . تلاش کردن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). درقدیم «کوشیتن » ، پهلوی «کوخشیتن » از
درکوشیدنلغتنامه دهخدادرکوشیدن . [ دَ دَ ] (مص مرکب ) کوشیدن : آنانکه به کار عقل درمی کوشندهیهات که جمله گاونر می دوشند. خیام .رجوع به کوشیدن شود.
کوشیدنلغتنامه دهخداکوشیدن . [ دَ ] (مص ) کوشش و سعی کردن . (آنندراج ). سعی کردن . کوشش نمودن و جد وجهد کردن . (ناظم الاطباء). جهد. اجتهاد. مجاهده . جهاد. جد. سعی . تساعی . اجداد. جهد کردن . مجاهدت کردن . سعی کردن . تلاش کردن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). درقدیم «کوشیتن » ، پهلوی «کوخشیتن » از
واکوشیدنلغتنامه دهخداواکوشیدن . [ دَ ] (مص مرکب ) تعالج . مروسیدن . معالجت . مساجات . مساجاة. (یادداشت مؤلف ).- با کسی یا چیزی واکوشیدن ؛ ممارست . مزاوله . معالجه . (یادداشت مؤلف ): منازعه و نزاع ؛ با کسی در چیزی واکوشیدن . احتکاک ؛ با کسی واکوشیدن . (زوزنی ).