کوشیدنلغتنامه دهخداکوشیدن . [ دَ ] (مص ) کوشش و سعی کردن . (آنندراج ). سعی کردن . کوشش نمودن و جد وجهد کردن . (ناظم الاطباء). جهد. اجتهاد. مجاهده . جهاد. جد. سعی . تساعی . اجداد.
کوشیدنفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. جد و جهد کردن؛ تلاش کردن؛ بسیار کار کردن.۲. [قدیمی] جنگ کردن؛ مبارزه کردن.
کوشیدنیلغتنامه دهخداکوشیدنی . [ دَ ] (ص لیاقت ) قابل و لایق کوشیدن . آنچه کوشیدن را شایسته باشد : نه کوشیدنی کآن تن آرد به رنج روان را بپیچانی از آز گنج .فردوسی .