کنددستلغتنامه دهخداکنددست . [ ک ُ دَ ] (ص مرکب )آنکه دستش در عمل کند باشد. مقابل تردست . (فرهنگ فارسی معین ). آنکه دستی فرز و چالاک ندارد : زنم تیشه خوش تیزدستانه بر پابه طاقت تراشی ولی کنددستم .نورالدین ظهوری (از آنندراج ).
کنددستیلغتنامه دهخداکنددستی . [ ک ُ دَ ] (حامص مرکب ) کند بودن دست شخص در عمل . مقابل تیزدستی . (فرهنگ فارسی معین ).
کنددستیلغتنامه دهخداکنددستی . [ ک ُ دَ ] (حامص مرکب ) کند بودن دست شخص در عمل . مقابل تیزدستی . (فرهنگ فارسی معین ).
طرح دادنلغتنامه دهخداطرح دادن . [ طَ دَ ] (مص مرکب ) رو گردانیدن . اعراض کردن . علامی فهامه در اکبرنامه نوشته : «مناسب دولت قاهره است که جنگ را طرح داده از آب نربده بگذریم و به هند نفسی راست کنیم و مردم تازه زور فراهم آوریم ». و بمعنی اول مسیح کاشی گوید : داو نخست هر د
بیرون کردنلغتنامه دهخدابیرون کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) راندن . بدر کردن . برون کردن . خارج ساختن . اخراج کردن . نفی کردن . طرد کردن : کنون دشمن از خانه بیرون کنیم وزین پس بر این لشکر افسون کنیم . فردوسی .- بیرون کردن
کنددستیلغتنامه دهخداکنددستی . [ ک ُ دَ ] (حامص مرکب ) کند بودن دست شخص در عمل . مقابل تیزدستی . (فرهنگ فارسی معین ).