لغتنامه دهخدا
کمترین . [ ک َ ت َ ] (ص عالی ) کمترینه . اندک ترین . (ناظم الاطباء). کمتر از همه . اقل همه . مقابل بیشترین . (فرهنگ فارسی معین ) : این شرها بر کمترین روی افتد و بیشترین خیرها غالب بوند، چنانکه بیشترین کس تندرست بوند و اگر بیمار بودبیشترین آن بود که به