اقلدیکشنری عربی به فارسیکمترين , کوچکترين , خردترين , اقل , کهتر , اصغر , کوچکتر , کمتر , پست تر , صغير
اقللغتنامه دهخدااقل . [ اَ ق َل ل ] (ع ن تف ) کمتر و اندک تر. (ناظم الاطباء) (آنندراج )(غیاث اللغات ). بسیار کم . کوچکتر. (ناظم الاطباء).- اقل الحاج ؛ کمترین حاجی .- اقل العبا
عقلفرهنگ انتشارات معین(عَ) [ ع . ] 1 - (مص م .) دریافتن ، فهمیدن . 2 - (اِ.) نیروی ادراک . ؛~ کل بسیار دانا و خردمند. ؛~ سلیم اندیشه و دریافت انسان سالم و طبیعی . ؛~ کسی پاره سن
آغلگویش اصفهانی تکیه ای: has طاری: âqel طامه ای: âqol طرقی: âqel / awšâ کشه ای: awšâ نطنزی: âqol / has
عقلدیکشنری عربی به فارسیفکر , خاطر , ذهن , خيال , مغز , فهم , فکر چيزي را کردن , ياداوري کردن , تذکر دادن , مراقب بودن , مواظبت کردن , ملتفت بودن , اعتناء کردن به , حذر کردن از , تصميم