کومکلغتنامه دهخداکومک . [ کو/ ک ُ م َ ] (ترکی ، اِ) کمک . (ناظم الاطباء). کمک . مدد. (فرهنگ فارسی معین ) : و هرچند پورتگین می گوید که به کومک سلطان و به خدمت می آید حال این است [ که ] بازنموده آمد . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص <span class="h
کومکلغتنامه دهخداکومک . [ م َ ] (اِ مصغر) مصغر کوم . (فرهنگ فارسی معین ). سبزه که بر کنار حوض روید. کوم . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : ماه کانون است ژاژک نتوانی بستن هم از این کومک بر خشک و همی بند آن را.ابوالعباس (از یادداشت ایضاً).<