کالبدلغتنامه دهخداکالبد. [ ب َ / ب ُ ] (اِ) بمعنی کالب است که قالب هرچیز باشد. (برهان ) (منتهی الارب ) (از آنندراج ). || قالب خشت زنان . (آنندراج ). که در آن گل نهاده بمالند و هموار کنند خشت شدن را : پرویز را سرپوشیده بیرون بردند. اندرر
قالبدلغتنامه دهخداقالبد. [ ب ُ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان بهرآسان بخش ساردوئیه شهرستان جیرفت . در 38000 گزی جنوب ساردوئیه و 14000گزی جنوب راه مالرو بافت به ساردوئیه واقع است . 10 تن سکنه
کالبدفرهنگ فارسی عمید۱. طرحی که چیزی در آن شکل میگیرد؛ قالب؛ تن؛ بدن.۲. [قدیمی] قالبی برای ساختن خشت و آجر: ◻︎ از تن چو برفت جان پاک من و تو / خشتی دو نهند بر مغاک من و تو ـ و آنگاه برای خشت گور دگران / در کالبدی کشند خاک من و تو (خیام: ۱۰۳).
کالبدلغتنامه دهخداکالبد. [ ب َ / ب ُ ] (اِ) بمعنی کالب است که قالب هرچیز باشد. (برهان ) (منتهی الارب ) (از آنندراج ). || قالب خشت زنان . (آنندراج ). که در آن گل نهاده بمالند و هموار کنند خشت شدن را : پرویز را سرپوشیده بیرون بردند. اندرر
کالبدفرهنگ فارسی عمید۱. طرحی که چیزی در آن شکل میگیرد؛ قالب؛ تن؛ بدن.۲. [قدیمی] قالبی برای ساختن خشت و آجر: ◻︎ از تن چو برفت جان پاک من و تو / خشتی دو نهند بر مغاک من و تو ـ و آنگاه برای خشت گور دگران / در کالبدی کشند خاک من و تو (خیام: ۱۰۳).
کالبدفرهنگ فارسی معین(بُ یا بَ) [ په . ] (اِ.) 1 - قالب هر چیز. 2 - تن و بدن آدمی . 3 - نمونه ، سرمشق .
کالبدلغتنامه دهخداکالبد. [ ب َ / ب ُ ] (اِ) بمعنی کالب است که قالب هرچیز باشد. (برهان ) (منتهی الارب ) (از آنندراج ). || قالب خشت زنان . (آنندراج ). که در آن گل نهاده بمالند و هموار کنند خشت شدن را : پرویز را سرپوشیده بیرون بردند. اندرر
هم کالبدلغتنامه دهخداهم کالبد. [ هََ ب َ / ب ُ ] (ص مرکب ) هم اندازه . هم هیکل . دارای جسم متساوی یا متشابه : چون زرد خیار کنج گرددهم کالبد ترنج گردد.نظامی .
افسرده کالبدلغتنامه دهخداافسرده کالبد. [ اَ س ُ دَ / دِ ب َ / ب ُ ] (ص مرکب ) عاشق . (آنندراج ). || آنکه تنش سرد و منجمد باشد.
کالبدفرهنگ فارسی عمید۱. طرحی که چیزی در آن شکل میگیرد؛ قالب؛ تن؛ بدن.۲. [قدیمی] قالبی برای ساختن خشت و آجر: ◻︎ از تن چو برفت جان پاک من و تو / خشتی دو نهند بر مغاک من و تو ـ و آنگاه برای خشت گور دگران / در کالبدی کشند خاک من و تو (خیام: ۱۰۳).