کارگاه ویروسviroplasm, factory area, viroplasmic matrix, virus factoryواژههای مصوب فرهنگستانبخشی از میانیاختۀ یاختههای آلوده به ویروس که همتاسازی یا گردایش ویروسها در آن انجام میشود
پیکارگاهلغتنامه دهخداپیکارگاه . [ پ َ / پ ِ ] (اِ مرکب ) میدان جنگ . جنگ جای . پیکارگه . حربگاه . رزمگاه : سه راه است از ایدر بدان بارگاه که ارجاسپ خواندش به پیکارگاه . فردوسی .دوزخی شد عرصه ٔ پیکارگاه
کارآگاهلغتنامه دهخداکارآگاه . (ص مرکب ) کارآگه . منهی باشد که اخبار باز رساند. (صحاح الفرس ). کسی را گویند که از حقیقت کار آگاه و باخبر باشد و مردم صاحب فراست و منهی را نیز گویند یعنی مردمی که اخبار باطراف برسانند و قاصد و جاسوس رانیز گفته اند. (برهان ). هوشیار و آگاه از کار و بمعنی منهی که اخبا
کارآگاهیلغتنامه دهخداکارآگاهی . (حامص مرکب ) اطلاع و معرفت به اجسام . (ناظم الاطباء).- اداره ٔ کارآگاهی ؛ اداره ای در شهربانی که وظیفه ٔ آن کسب اطلاعات مخفی و کشف جرایم است .
کارآگهلغتنامه دهخداکارآگه . [ گ َه ْ ] (ص مرکب ) (مخفف کارآگاه ) باخبر. مطلع. صاحب خبر. خبردار. کارآگاه . کارآگهان جمع کارآگه است که دانایان و اصحاب فراست و اهل تجربه و منجمان باشند چه منجم را نیز کارآگه می گویند : ملک فرمود خواندن موبدان راهمان کارآگهان و بخردان
کارآگهیلغتنامه دهخداکارآگهی . [ گ َ ] (حامص مرکب ) مخفف کارآگاهی . باخبری . اطلاع . صاحب خبری . خبرداری . کارآگاهی : بدان کاردانی و کارآگهی چو بنشست بر تخت شاهنشهی . نظامی .چه نیکو متاعی است کارآگهی کزین نقد عالم مبادا تهی . <
کارگاهفرهنگ فارسی عمید١. کارخانه؛ محل کار؛ جای کار کردن کارگران. ٢. محل انجام کارهای هنری.۳. [مجاز] منسوج؛ پارچه.۴. دار قالی.۵. [قدیمی] دکان: ◻︎ ز درگه کرمت روی ناامیدی نیست / کجا رود مگس از کارگاه حلوایی (سعدی۲: ۶۷۴).
کارگاهلغتنامه دهخداکارگاه . (اِ مرکب ) کارگه . محل ساختن چیزها خصوصاً بافتن جامه . (غیاث ) (آنندراج ). منسج . چارچوبی که بر آن جامه ای کشند و بر آن نقوش از ابریشم و نخ زرین و سیمین دوزند. دستگاه . کارخانه . طراز. کارگاه شکر. (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ). معمل . جای کار :</span
پیکارگاهلغتنامه دهخداپیکارگاه . [ پ َ / پ ِ ] (اِ مرکب ) میدان جنگ . جنگ جای . پیکارگه . حربگاه . رزمگاه : سه راه است از ایدر بدان بارگاه که ارجاسپ خواندش به پیکارگاه . فردوسی .دوزخی شد عرصه ٔ پیکارگاه
شکارگاهلغتنامه دهخداشکارگاه . [ ش ِ ] (اِ مرکب )محل شکار. جای صید کردن . آنجا که صید فراوان باشد. نخجیرگاه . (فرهنگ فارسی معین ). صیدگاه . نخجیرگه . (یادداشت مؤلف ). نخجیرگاه و ناحیه ای که در آن صید میکنند و محل صید. (ناظم الاطباء). شکارستان : با غلامان و آلت شکره <b
سبز کارگاهلغتنامه دهخداسبز کارگاه . [ س َ ] (اِ مرکب ) سبز طشت (تشت ) که کنایه از آسمان باشد. (آنندراج ) (برهان ).
کارگاهفرهنگ فارسی عمید١. کارخانه؛ محل کار؛ جای کار کردن کارگران. ٢. محل انجام کارهای هنری.۳. [مجاز] منسوج؛ پارچه.۴. دار قالی.۵. [قدیمی] دکان: ◻︎ ز درگه کرمت روی ناامیدی نیست / کجا رود مگس از کارگاه حلوایی (سعدی۲: ۶۷۴).