بی دردلغتنامه دهخدابی درد. [ دَ ] (ص مرکب ) (از: بی + درد) که درد ندارد. (یادداشت مؤلف ). بیرنج . بیحس . (ناظم الاطباء). که دردی ندارد. آنکه بی رنج و بی حس است . که بی درد است .
بی دردلغتنامه دهخدابی درد. [ دُ ] (ص مرکب ) که دُرد ندارد. بی لرد: شراب بی درد؛ می ناب : مگر دنیا سر آمد کاینچنین آزاد در جنت می بی درد مینوشم گل بی خار میبینم . سعدی .و رجوع به د
پس دردلغتنامه دهخداپس درد. [ پ َ دَ ] (اِ مرکب ) اوجاعی که زن را پس از وضع حمل پدید آید و آنراعرب حِس ّ گوید. دردی که زاهو را باشد پس از ولادت .
بی دردلغتنامه دهخدابی درد. [ دَ ] (ص مرکب ) (از: بی + درد) که درد ندارد. (یادداشت مؤلف ). بیرنج . بیحس . (ناظم الاطباء). که دردی ندارد. آنکه بی رنج و بی حس است . که بی درد است .