ژغندلغتنامه دهخداژغند. [ ژَ غ َ ] (اِ) بانگ تند بود که ددی چون یوز و پلنگ برزند و گویند بانگی سهمگین و بیم زده نیز باشد. (لغت نامه ٔ اسدی ). بانگ یوز. (نسخه ای از لغت نامه ٔ اسد
ژغندفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهبانگ بلند؛ آواز مهیب؛ غرش جانوران درنده: ◻︎ کرد روبه یوزواری یک ژغند / خویشتن را زآن میان بیرون فکند (رودکی: ۵۳۵).
بیرون فکندنلغتنامه دهخدابیرون فکندن . [ ف / ف ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) برون افکندن . بیرون افکندن . بیرون ریختن . بیرون انداختن : گفت با خرگوش خانه خان من خیز و خاشاکت از او بیرون فکن . ر