چوپلولغتنامه دهخداچوپلو. (اِخ ) دهی است از دهستان گوی آغاج بخش شاهین دژ شهرستان مراغه . 1155 تن سکنه دارد. محصولش غلات ، حبوبات ، بادام ،کرچک و ذرت است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
ژیگولولغتنامه دهخداژیگولو. [ گ ُ ل ُ ] (فرانسوی ، ص ، اِ) مرد خودآراکه پیوسته در لهو و لعب و مجالس رقص وقت بگذراند.
گولولغتنامه دهخداگولو. [ گ ُ ل ُ ] (اِخ ) نام بزرگترین رود کرس است ، که در بیست کیلومتری باستیا از بین میرود. درازای آن 75هزار گز میباشد.
چولوخاقانلغتنامه دهخداچولوخاقان . [ ] (اِخ ) نام یکی از حکمرانان ترکان جنوبی که در سال 603 میلادی بجای پدرش «نیلی خاقان » نشست وسرانجام بر اثر فشار دو طایفه ٔ «تولوس » و «سیرتردوش » در سال 611 هَ . ق . به دربار چین پناهنده شد. (اح
اخ چولولغتنامه دهخدااخ چولو. [ اُ ] (اِخ )یکی از طوایف ایل قشقائی ایران که مرکب از 100 خانوار است و در کاکان لشنی و خفر و آباده مسکن دارند.
چولوخاقانلغتنامه دهخداچولوخاقان . [ ] (اِخ ) نام یکی از حکمرانان ترکان جنوبی که در سال 603 میلادی بجای پدرش «نیلی خاقان » نشست وسرانجام بر اثر فشار دو طایفه ٔ «تولوس » و «سیرتردوش » در سال 611 هَ . ق . به دربار چین پناهنده شد. (اح
کوچولولغتنامه دهخداکوچولو. (ص ) در تداول عامه ، کوچک . (فرهنگ فارسی معین ). در تداول عامه ، بسیار کوچک : دست و پا کوچولو. آقاکوچولو. خانم کوچولو. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || (اِ) بچه . کودک . (فرهنگ فارسی معین ).
موچولولغتنامه دهخداموچولو. (ص ، از اتباع ) (اصطلاح عامیانه ) از اتباع کوچولو. کوچک و خرد: کوچولو موچولو.
اخ چولولغتنامه دهخدااخ چولو. [ اُ ] (اِخ )یکی از طوایف ایل قشقائی ایران که مرکب از 100 خانوار است و در کاکان لشنی و خفر و آباده مسکن دارند.