کرمانیلغتنامه دهخداکرمانی . [ ک ِ ] (اِخ ) محمدبن یوسف . متوفی بسال 786 هَ . ق . در الکواکب الدراری فی شرح البخاری مبادی اهل هیئت رامردود دانسته و گفته است : قواعدهم منقوضة و مقدم
کرمانیلغتنامه دهخداکرمانی . [ ک ِ ] (اِخ ) یکی از بنی مهلب که در زمان مروان حمار آخرین خلیفه ٔ اموی در خراسان خروج کرد و میان او و نصرسیار محاربات رفت و در اثنای آن ابومسلم در 129
کرمانیلغتنامه دهخداکرمانی . [ ک ِ ] (اِخ ) ابوالقاسم . از مشایخ است . (تاریخ گزیده چ عبدالحسین نوائی ص 676). رجوع به تاریخ گزیده شود.
کرمانیلغتنامه دهخداکرمانی . [ ک ِ ] (اِخ ) ابوالقاسم . او حکیمی معاصر ابوعلی سینا بود. رجوع به ابوالقاسم کرمانی شود.
کرمانیهلغتنامه دهخداکرمانیه . [ ک ِ ی َ ] (اِخ ) محله ای است به نیشابور که آن را مربقه کرمانیه گویند. (از معجم البلدان ).
بید کرمانیلغتنامه دهخدابید کرمانی . [ دِ ک ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) این درخت بید در نواحی خشک و کوهستانی کرمان و اصفهان وجود دارد. (گااوبا از یادداشت مؤلف ).
نسائیده ٔ کرمانیلغتنامه دهخدانسائیده ٔ کرمانی . [ ن َ دَ / دِ ی ِ ک ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) وسمه . (یادداشت مؤلف ).
امانی کرمانیلغتنامه دهخداامانی کرمانی . [ اَ ی ِ ک ِ ] (اِخ ) ملاعبداﷲ... متخلص به گویا از شاعران قرن یازدهم هجری بود. وی به هندوستان رفت در نزد میر جمله ٔ شهرستانی تقرب یافت و مکنتی به
امیر کرمانیلغتنامه دهخداامیر کرمانی . [ اَ رِ ک ِ ] (اِخ ) معاصر خواجو (قرن هشتم هجری ) و بقول دولتشاه شاعر خوش گو بوده و غزل را نیکو میگفته است . از اوست :بی روی دلارام دل آرام نداردم
قوتی شدنواژهنامه آزاد(کرمانی، زرند) قُوتِی شدن:این اصطلاح در قدیم (تا حدود 1330ش) در منطقۀ زرند کرمان، دربارۀ کسی به کار می رفته که از شدت گرسنگی، وقتی بوی غذا به مشامش می رسیده، غش
گاکوواژهنامه آزاد(کرمانی)گوکو؛ چهار دست و پا راه رفتن کودک. || گاکو یا گوکو کردن: چهار دست و پا راه رفتن بچه.