چنگلوکلغتنامه دهخداچنگلوک . [ چ َ گ َ ] (ص ) کسی باشد که دست و پایش سست شده باشد و کژ. (فرهنگ اسدی ). آدمی و حیوان دیگر که دست و پای او کج و ناراست باشد. (جهانگیری ) (برهان ) (آنن
چنگلوکفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. ویژگی انسان یا حیوانی که انگشتان دست و پایش کج و معیوب باشد.۲. ویژگی کسی که بهواسطۀ ضعف و سستی هنگام حرکت دست به دیوار بگیرد یا به کسی و چیزی تکیه کند: ◻︎ ب
چنگلوللغتنامه دهخداچنگلول . [ چ َ ] (اِ) نوعی نشستن هنگام خسته شدن . یا بسبب نبودن فرصت دستها را روی زانو میگذارند و می نشینند و بهمان شکل بلند میشوند. (شعوری ).
کلاوهلغتنامه دهخداکلاوه . [ ک َ وَ / وِ ] (اِ) کلافه و چرخه . (ناظم الاطباء). کلافه است که ریسمان خام بر چرخه پیچیده باشند. (برهان ). ریسمانی که بر چنگلوک تنند. (آنندراج ). کلاف
غوته خوردنلغتنامه دهخداغوته خوردن . [ ت َ / ت ِ خوَرْ / خُرْ دَ ] (مص مرکب ) غوطه خوردن . غوص کردن . رجوع به غوطه و غوته شود : بمردن به آب اندرون چنگلوک به از غوته خوردن به نیروی غوک
پژمردهلغتنامه دهخداپژمرده . [ پ َ م ُ دَ / دِ ] (ن مف ) روی بخشکی آورده . خشک شده . پلاسیده . ترنجیده . چین و شکم بهم رسانیده . خوشیده . ذَبِب . بی طراوت : هر گلی پژمرده گردد زو ن