چادرشبلغتنامه دهخداچادرشب . [ دَ / دُ ش َ ] (اِ مرکب ) جامه ای که در آن رختخواب و بستر پیچند. (ناظم الاطباء). چادر رختخواب ؛ چارشب . چارچب : راحت میخوارگان از پرتو ماهست و بس بسته در چادرشب مهتاب رختخواب را.
آذرشبلغتنامه دهخداآذرشب .[ ذَ ش َ ] (اِخ ) نام فرشته ٔ موکل آتش که پیوسته در آتش است . || (اِ مرکب ) سمندر : در شودبی زخم و زجر و درشود بی ترس و بیم همچو آذرشب به آتش همچو مرغابی بجوی . منوچهری .[ و خسروپرویز را بود ] دستارچه ٔ آذرش
آذرشبفرهنگ نامها(تلفظ: āzar šab) تصحیف آذرشُست است و آن به معنی شسته در آتش باشد و نام سمندر و پنبه کوهی باشد؛ (در اعلام) فرشتهی موکل آتش که پیوسته در آتش است ؛ نام آتشکدهای که گشتاسب در بلخ بنا نهاد ؛ برق .