پیشینگانلغتنامه دهخداپیشینگان . [ ن َ / ن ِ ] (ص ، اِ) ج ِ پیشینه ، بمعنی اولین . قدماء. اسلاف . متقدمان ، پیشینان : و ما پدیدکنیم اندر فصل دیگر... بدان مقدار که اندر کتب پیشینگان یافتیم و به اخبارها بشنیدیم . (حدود العالم ).به آئین پی
پیشینگانفرهنگ فارسی عمیدپیشینیان؛ گذشتگان؛ قدما؛ اسلاف: ◻︎ گه از لوح ناخوانده عبرت پذیر / گه از صحف پیشینگان درس گیر (نظامی۵: ۷۵۳).
پیشینیانلغتنامه دهخداپیشینیان . (ص ، اِ) ج ِ پیشین . متقدمین . قدماء. اسلاف . سابقین . سلف . (دهار). اوائل . گذشتگان . اقدمین . پیشینگان . مقابل پس آیندگان . مقابل پسینیان : این چنین بزم از همه شاهان کرا اندر خورست نامه ٔ شاهان بخوان و کتب پیشینیان بیار. <p cla
سنانلغتنامه دهخداسنان . [ س َ ] (اِخ ) ابن انس نخعی . یکی از سران سپاه عمربن سعد در واقعه ٔ کربلاست بروایتی حسین بن علی (ع ) را او شهید کرد. (تاریخ گزیده ص 260).
سنانلغتنامه دهخداسنان . [ س َ ] (اِخ ) ابن ثابت بن قرةالحرانی ،مکنی به ابوسعید طبیب و عالم . اصل وی از حران و تولد وی به بغداد بوده . در زمان مقتدر خلیفه ٔ عباسی دارای مقام مهم گردید و رئیس و پیشوای اطباء بشمار میرفت در این هنگام کسی جزء به اجازه ٔ وی حق اشتغال به طبابت نداشت . وی در سال <spa
سنانلغتنامه دهخداسنان . [ س َ ] (اِخ ) ابن فتح حرانی او را در صناعت حساب و اعداد تقدم بود. او راست : کتاب التحت فی الحساب الهندی ، کتاب الجمع و التفریق ، کتاب الوصایا، کتاب حساب المکعبات ، کتاب شرح الجبر و المقابله للخوارزمی . (ابن الندیم ).
سنانلغتنامه دهخداسنان . [ س َ ] (اِخ ) دهی است سه فرسخ میانه ٔ جنوب و مشرق شهر فسا است . (فارسنامه ٔ ناصری ). نام محلی کناره ٔ راه شیراز به جهرم میان فسا و دره ٔ زهری در 164000 هزارمتری شیراز. (یادداشت بخط مؤلف ). شهرکی است بناحیت پارس از میان پساو داراگرد،
پیشینهفرهنگ فارسی عمید۱. سابقه.۲. [قدیمی] پیشین؛ سابق.۳. [قدیمی] دیرینه.۴. [جمع: پیشینگان] [قدیمی] کسی که در سالهای گذشته بوده و سابقاً میزیسته.
درس گیرلغتنامه دهخدادرس گیر. [ دَ ] (نف مرکب ) درس گیرنده . متعلم : گه از لوح ناخوانده عبرت پذیرگه از صحف پیشینگان درس گیر.نظامی .
فلغمونیلغتنامه دهخدافلغمونی . [ ف ِ ل ِ ] (معرب ، اِ) آماس خونی است ، و پیشینگان همه ٔ آماسهای گرم را فلغمونی گفته اندو سپس قرار بر این افتاده است که فلغمونی آماس خونی را گویند. (یادداشت مؤلف از ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).
اثارهلغتنامه دهخدااثاره .[ اَ رَ ] (ع مص ) نقل کردن سخن و روایت کردن حدیث . اَثر. اُثرَه . || (اِ) بقیّت علم که روایت کرده شود از پیشینگان . || بقیه ٔ پیه که بر شتر بجای مانده باشد. || بقیه ٔ هرچیز.
گردش دایرهلغتنامه دهخداگردش دایره . [ گ َ دِ ش ِ ی ِ رَ / رِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) محیط دایره : پیشینگان نمی پنداشتند که گردش دایره سه بار چند قطر است . (التفهیم ابوریحان بیرونی ).