پیرمردلغتنامه دهخداپیرمرد. [ م َ ] (اِ مرکب ) شیخ . سالخورده . کهنسال . بپیری رسیده . مقابل پیرزن : یکی پیرمرد است بر سان شیرنگردد ز جنگ و ز پیکار سیر. فردوسی .چنان شد که دینار بر سر بطشت اگر پیرمردی ببردی بدشت نکردی بدینار ا
پیرمردلغتنامه دهخداپیرمرد. [ م َ ] (اِخ ) دهی از دهستان بهمی سردسیر بخش کهگیلویه ٔشهرستان بهبهان واقع در 8هزارگزی جنوب باختری قلعه اعلا مرکز دهستان . کوهستانی ، سردسیر. دارای 100 تن سکنه . آب آن از چاه ، محصول آنجا غلات و پشم و
پیرمردلغتنامه دهخداپیرمرد. [ م َ ] (اِ مرکب ) شیخ . سالخورده . کهنسال . بپیری رسیده . مقابل پیرزن : یکی پیرمرد است بر سان شیرنگردد ز جنگ و ز پیکار سیر. فردوسی .چنان شد که دینار بر سر بطشت اگر پیرمردی ببردی بدشت نکردی بدینار ا
پیرمردلغتنامه دهخداپیرمرد. [ م َ ] (اِخ ) دهی از دهستان بهمی سردسیر بخش کهگیلویه ٔشهرستان بهبهان واقع در 8هزارگزی جنوب باختری قلعه اعلا مرکز دهستان . کوهستانی ، سردسیر. دارای 100 تن سکنه . آب آن از چاه ، محصول آنجا غلات و پشم و
پیرمردلغتنامه دهخداپیرمرد. [ م َ ] (اِ مرکب ) شیخ . سالخورده . کهنسال . بپیری رسیده . مقابل پیرزن : یکی پیرمرد است بر سان شیرنگردد ز جنگ و ز پیکار سیر. فردوسی .چنان شد که دینار بر سر بطشت اگر پیرمردی ببردی بدشت نکردی بدینار ا
پیرمردلغتنامه دهخداپیرمرد. [ م َ ] (اِخ ) دهی از دهستان بهمی سردسیر بخش کهگیلویه ٔشهرستان بهبهان واقع در 8هزارگزی جنوب باختری قلعه اعلا مرکز دهستان . کوهستانی ، سردسیر. دارای 100 تن سکنه . آب آن از چاه ، محصول آنجا غلات و پشم و