پیدرولغتنامه دهخداپیدرو. [ رُ ] (اِخ ) نام خلیفه ٔ دوم عیسی علیه السلام : نزدیک کمینه عالم توانتونی و پیدروست ملزم .حاذق گیلانی (از آنندراج ).
درگولغتنامه دهخدادرگو. [ دَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان ارسک بخش بشرویه ٔ شهرستان فردوس واقع در 20 هزارگزی جنوب بشرویه و 4 هزارگزی خاور راه شوسه ٔ عمومی بشرویه به دهک . آب آن از قنات و راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیایی ای
درولغتنامه دهخدادرو. [ دَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان باهوکلات بخش دشتیاری شهرستان چاه بهار واقع در هشت هزارگزی خاور دشتیاری و 6 هزارگزی جنوب راه مالرو دشتیاری به باهوکلات ، با 150 تن سکنه . آب آن از باران و راه آن مالرو است
درولغتنامه دهخدادرو. [ دِ رَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان شاهرود بخش شاهرود شهرستان هروآباد واقع در 27 هزارگزی شمال خاوری هشتچین و 21 هزارگزی راه شوسه ٔ هروآباد به میانه ، با 1276 تن سکنه . آب
درولغتنامه دهخدادرو. [ دِ رَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان گردیان بخش شاهپور شهرستان خوی واقعدر 26 هزار و پانصد گزی جنوب باختری شاهپور و 5 هزار و پانصد گزی جنوب راه ارابه رو چهریق - سینه کوه . آب آن از چشمه و راه آن مالرو است .
زال سپیدرولغتنامه دهخدازال سپیدرو. [ ل ِ س ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از دنیا است . (آنندراج ). بمعنی زال رعنا است که دنیا باشد. (برهان قاطع). || کنایه از بی مهر و بی شفقت باشد. (آنندراج ). رجوع به ماده ٔ قبل شود.
سپیدرولغتنامه دهخداسپیدرو. [ س َ / س ِ ] (ص مرکب ) سپیدچهره و سپیدپوست . مقابل سیاه رو : همچون بیاض چشم سیاهان خوش نگاه هند از غریب زاده ٔ ایران سپیدروست . میرزا طاهر (از آنندراج ).رجوع به سپیدروی شو
سپیدروفرهنگ فارسی عمید۱. آنکه چهرهای سفید و درخشان دارد؛ روسفید؛ سپیدرخ؛ سپیدچهره.۲. [مجاز] مردم نیکوکار.۳. [مجاز] سربلند؛ سرفراز.