پیام آورلغتنامه دهخداپیام آور. [ پ َوَ ] (نف مرکب ) رسول . آنکه واسطه ٔ ابلاغ سخنی و گفتاری از کسی بدیگری باشد خواه زبانی و خواه بنوشته . پیغام آور. قاصد. (شعوری ). ایلچی . (شعوری ) : رسولی رسیده ست با رای و هوش پیام آوری چون خجسته سروش . نظام
خط نشانهرویline of aimواژههای مصوب فرهنگستانخطی فرضی از نگاه شخص توپچی یا تیرانداز که در امتداد آن، هدف قابل رؤیت است
سرِ پولat the money, ATMواژههای مصوب فرهنگستانوضعیتی که در آن قیمت اصابت اختیارنامة خرید یا فروش دارایی مبنا با قیمت بازار برابر است متـ . اختیارنامة سرِ پول at the money option
عنصر تحرک هواییair mobility element, AMEواژههای مصوب فرهنگستانشاخهای از فرماندهی متحرک مرکز واپایی سوختبَری هوایی که با اعلام درخواست فرماندهِ رزم جغرافیایی، هواپیمای سوختبَر را به منطقۀ مورد نظر اعزام میکند
پیام آوردنلغتنامه دهخداپیام آوردن . [ پ َ وَ دَ] (مص مرکب ) پیغام گزاردن . رساندن سخنی یا نامه ٔ متضمن گفتاری از کسی بدیگری . پیام آوریدن : یارب از فردوس کی رفت این نسیم یارب از جنت که آورد این پیام .؟ سعدی .تا پای مبارکش ببوسم قاصد
پیام آوریلغتنامه دهخداپیام آوری . [ پ َ وَ ] (حامص مرکب ) عمل پیام آور. رسالت . پیغام گزاری : سکندر بحکم پیام آوری بر خویش خواندش بنام آوری .نظامی .
نسرینواژهنامه آزادگلی است به رنگ زرد یا سفید با جام برزگ و تنها یک گل بر روی شاخه پیام آور بهار و یکی از گونه های نرگس
سروشفرهنگ نامها(تلفظ: soruš) (به مجاز) پیام آور ؛ (در قدیم) فرشتهی پیام آور ، فرشته ؛ (به مجاز) پیامی که از عالم غیب برسد، الهام ؛ (در قدیم) جبرائیل ؛ (در موسیقی ایرانی) گوشهای در دستگاه ماهور ؛ (در گاه شماری) روز هفدهم از هر ماه شمسی در ایران قدیم .
پیاملغتنامه دهخداپیام . [ پ َ ] (اِ) رسالت . پیغام . (جهانگیری ). خبر و پیغام . (برهان ). از زبان کسی چیزی گفتن و آن را پیغام زبانی هم میگویند و پیغام کاغذی ، پیغامی که بوسیله ٔ مکتوب ادا کنند. (آنندراج ). در تداول امروزی شفاهاً بوساطت کسی گفتاری را بسومی فرستادن است لکن در قدیم این لفظ عام ب
پیاملغتنامه دهخداپیام . [ پ َ ] (اِخ ) میر شرف الدین . یکی از امرا و شعرای هندوستان . وفات 1166 هَ . ق . (قاموس الاعلام ترکی ).
پیاملغتنامه دهخداپیام . [ پ َ ] (اِخ ) نام یکی از ایستگاههای راه آهن آذربایجان که بجای ایستگاه یام پذیرفته شده است . (فرهنگستان ).
پیامفرهنگ فارسی عمیدسخن یا مطلبی (کتبی یا شفاهی) که از طرف کسی برای دیگری فرستاده شود؛ پیغام؛ خبر: ◻︎ در راه عشق وسوسهٴ اهرمن بسیست / پیش آی و گوش دل به پیام سروش کن (حافظ: ۷۹۶).⟨ پیام رساندن (گزاردن، آوردن): (مصدر متعدی) منتقل کردن پیام کسی به دیگری: ◻︎ گوش دلم بر در است تا چه بیاید خبر / چشم امیدم به راه
پیامmessageواژههای مصوب فرهنگستانزنجیرهای از نویسهها که برای انتقال اطلاعات یا داده به کار میرود
پیاملغتنامه دهخداپیام . [ پ َ ] (اِ) رسالت . پیغام . (جهانگیری ). خبر و پیغام . (برهان ). از زبان کسی چیزی گفتن و آن را پیغام زبانی هم میگویند و پیغام کاغذی ، پیغامی که بوسیله ٔ مکتوب ادا کنند. (آنندراج ). در تداول امروزی شفاهاً بوساطت کسی گفتاری را بسومی فرستادن است لکن در قدیم این لفظ عام ب
پیاملغتنامه دهخداپیام . [ پ َ ] (اِخ ) میر شرف الدین . یکی از امرا و شعرای هندوستان . وفات 1166 هَ . ق . (قاموس الاعلام ترکی ).
پیاملغتنامه دهخداپیام . [ پ َ ] (اِخ ) نام یکی از ایستگاههای راه آهن آذربایجان که بجای ایستگاه یام پذیرفته شده است . (فرهنگستان ).
خوش پیاملغتنامه دهخداخوش پیام . [ خوَش ْ / خُش ْ پ َ ] (ص مرکب ) خوش پیغام . آنکه پیغام خوش دارد. نیکوپیام . حامل خبر و پیغام خوش : بهر این گفت آن رسول خوش پیام رمز موتوا قبل موت یا کرام .مولوی .
پیامفرهنگ فارسی عمیدسخن یا مطلبی (کتبی یا شفاهی) که از طرف کسی برای دیگری فرستاده شود؛ پیغام؛ خبر: ◻︎ در راه عشق وسوسهٴ اهرمن بسیست / پیش آی و گوش دل به پیام سروش کن (حافظ: ۷۹۶).⟨ پیام رساندن (گزاردن، آوردن): (مصدر متعدی) منتقل کردن پیام کسی به دیگری: ◻︎ گوش دلم بر در است تا چه بیاید خبر / چشم امیدم به راه