پچقلغتنامه دهخداپچق . [ پ ِ چ َ ] (ترکی ، اِ) پچک . پچاق . کارد. چاقو : ترک من خورده نبید، دی برم مست رسیدوز سر خشم کشید، بر من آن پچقو. سوزنی .از چشمم ار بر آن چچک تو چکد سرشک ترکی مکن بکشتن من برمکش پچک .<p class="author
وارون QQ inverse, Q-1واژههای مصوب فرهنگستانوارون مقدار Q که آهنگ فرواُفت انرژی را برای موجهای حجمی یا سطحی در هر دوره مشخص میکند متـ . وارون ضریب کیفیت
شاخص KK indexواژههای مصوب فرهنگستانشاخصی سهساعته که معیار گسترۀ فعالیت سریع و نامنظم مغناطیسی توفان در زمان وقوع است