پرنونلغتنامه دهخداپرنون .[ پ َ ] (اِ) دیبای منقش . پرنو. پرنیان : نپرّد بلبل اندر باغ جز بر بسّد و مینانپوید آهو اندر دشت جز بر غالی و پرنون . رودکی (از شعوری ) (جهانگیری ).شمشاد
پرنونفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده= پرنیان: ◻︎ نپرد بلبل اندر باغ جز بر بسّد و مینا / نپوید آهو اندر دشت جز بر قالی پرنون (قطران: ۳۳۳).
پراوندلغتنامه دهخداپراوند. [ پ َ وَ ] (اِ) چوبی ضخیم که بر پشت در نهند تا گشوده نشود. چوب گنده ای باشد که در پس در اندازندتا در گشوده نگردد. (برهان ). دریواس . فدرنگ . شجار.فَردر.
پربونلغتنامه دهخداپربون .[ پ َ ] (اِ) بمعنی پرنون است که دیبای منقش تنک و نازک باشد. (تتمه ٔ برهان قاطع). و ظاهراً مصحف است .
پرتونگاریلغتنامه دهخداپرتونگاری . [ پ َ ت َ / تُو ن ِ ] (حامص مرکب ) رادیوگرافی . (فرهنگستان ). عکاسی با اشعه ٔ مجهول .
پرخونلغتنامه دهخداپرخون . [ پ ُ ] (ص مرکب ) خون آلود : بدیدند پرخون تن شاه راکجا خیره کردی رخ ماه را. فردوسی . || کنایه است از دردمند : همه در هوای فریدون بدندکه از جور ضحاک پرخو
پربونلغتنامه دهخداپربون .[ پ َ ] (اِ) بمعنی پرنون است که دیبای منقش تنک و نازک باشد. (تتمه ٔ برهان قاطع). و ظاهراً مصحف است .
پرنالغتنامه دهخداپرنا. [ پ َ ] (اِ) دیبای منقش لطیف و نازک را گویند. (برهان ). دیبای منقش در غایت لطافت و نزاکت . پرنو. پرنون . پرنیا. (رشیدی ). پرنیان . نوعی از دیبای منقش بود