پردرد و دودلغتنامه دهخداپردرد و دود. [ پ ُ دَ دُ ] (ص مرکب ) پرداغ و درد : گنه یکسر افکند سوی جهودتن خویش را کرد پردرد و دود.فردوسی .
رضرضلغتنامه دهخدارضرض . [ رَ رَ ] (ع اِ) سنگریزه ها که زیر پا کوفته گردند. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (آنندراج ).
پردردلغتنامه دهخداپردرد. [ پ ُ دَ ] (ص مرکب ) پراز درد. پراندوه . پرداغ و درد. پرمحنت : چو بشنید سالار هاماوران دلش گشت پردرد و سر شد گران . فردوسی .بشوتن ز رودابه پردرد شدوز آن شیون او رخش زرد شد. فردوسی .
گردگردلغتنامه دهخداگردگرد. [ گ ِ گ َ ] (نف مرکب ) گردگردنده . دائره زننده . دوران پیداکننده : کابوک را نشاید و شاخ آرزو کندوز شاخ سوی بام شود باز گردگرد. ابوشکور.جهان فریبنده ٔ گردگردره سود بنمود و خود مایه خورد. <p class="au
پردردلغتنامه دهخداپردرد. [ پ ُ دَ ] (ص مرکب ) پراز درد. پراندوه . پرداغ و درد. پرمحنت : چو بشنید سالار هاماوران دلش گشت پردرد و سر شد گران . فردوسی .بشوتن ز رودابه پردرد شدوز آن شیون او رخش زرد شد. فردوسی .
پردردلغتنامه دهخداپردرد. [ پ ُ دَ ] (ص مرکب ) پراز درد. پراندوه . پرداغ و درد. پرمحنت : چو بشنید سالار هاماوران دلش گشت پردرد و سر شد گران . فردوسی .بشوتن ز رودابه پردرد شدوز آن شیون او رخش زرد شد. فردوسی .