پابستلغتنامه دهخداپابست . [ ب َ ] (ن مف مرکب ) پای بند. مقیّد. دل بسته . دلباخته : شیخی بزنی فاحشه گفتا مستی پیوسته بدام دیگری پابستی . خیام .- پابست اَمری بودن ؛ بدان تعلق خاطر
پابستفرهنگ مترادف و متضاد۱. پایبست، پایبند، گرفتار، مقید ۲. دلباخته، عاشق، مفتون، هواخواه ۳. بنیان، شالوده
پابستفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. [مجاز] پابند.۲. [مجاز] کسی که علاقهمند بهکاری یا چیزی باشد.۳. [قدیمی، مجاز] مقید؛ گرفتار.۴. (اسم) [قدیمی] شِفته؛ بنیاد عمارت
پابستهلغتنامه دهخداپابسته . [ ب َ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) محبوس . به بندکرده : دشمنت خسته و بشکسته و پابسته به بند. (از تاریخ بیهقی ).
پاستورولغتنامه دهخداپاستورو. (اِخ ) عصبه هائی از کشاورزان که در قرن سیزدهم و چهاردهم میلادی برسنیورها (ارباب ) در بعض نواحی اروپا طغیان کردند.
پابسنلغتنامه دهخداپابسن . [ ب ِ / س ِن ن / س ِ ](ص مرکب ) بزادبرآمده . آنکه سنی از او گذشته باشد.- پابسن گذاشتن ؛ به سنین میان جوانی و پیری رسیدن .
پادستلغتنامه دهخداپادست . [ دَ ] (اِ مرکب ) نسیه . (برهان ). و ظاهراً مصحف پسادست است . رجوع به پسادست شود.
پاستریزهلغتنامه دهخداپاستریزه . [ ت ُ زِ ] (فرانسوی ، مص ، اِ) گرم کردن آب جو و شراب و شیر و جزآن بنابر اصول علمی (پاستور) برای کشتن جراثیم تخمیری آن . || (ن مف ) مایعات که بر طبق ا
پابستهلغتنامه دهخداپابسته . [ ب َ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) محبوس . به بندکرده : دشمنت خسته و بشکسته و پابسته به بند. (از تاریخ بیهقی ).
پای بستفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده= پابست: ◻︎ اول اندیشه وآنگهی گفتار / پایبست آمدهست و پس دیوار (سعدی: ۵۶)، ◻︎ خواجه در بند نقش ایوان است / خانه از پایبست ویران است (سعدی: ۱۵۰).