وفورلغتنامه دهخداوفور. [ وُ ] (ع مص ) وفر. وفارة. وفرة. بسیار گردیدن و افزون و تمام شدن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). تمام شدن و بسیار شدن . (تاج المصادر بیهقی ). || (اِمص ) کثرت . بسیاری . (آنندراج ) (غیاث اللغات ). فراوانی : مردی بوده است باکمال عقل و وفور علم
وفوردیکشنری فارسی به انگلیسیaffluence, abundance, amplitude, copiousness, cornucopia, excess, frequency, glut, overflow, plenitude, plenty, profusion, superabundance, superfluity, volume, wealth
وفورلغتنامه دهخداوفور. [ وُ ] (ع مص ) وفر. وفارة. وفرة. بسیار گردیدن و افزون و تمام شدن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). تمام شدن و بسیار شدن . (تاج المصادر بیهقی ). || (اِمص ) کثرت . بسیاری . (آنندراج ) (غیاث اللغات ). فراوانی : مردی بوده است باکمال عقل و وفور علم
وفوردیکشنری فارسی به انگلیسیaffluence, abundance, amplitude, copiousness, cornucopia, excess, frequency, glut, overflow, plenitude, plenty, profusion, superabundance, superfluity, volume, wealth
سارسیوفورلغتنامه دهخداسارسیوفور. [ ی ُ ف ُ] (اِ) نوعی از پرندگان افریقا و هند است که پای آن انگشت شست خلفی ندارد.
وفورلغتنامه دهخداوفور. [ وُ ] (ع مص ) وفر. وفارة. وفرة. بسیار گردیدن و افزون و تمام شدن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). تمام شدن و بسیار شدن . (تاج المصادر بیهقی ). || (اِمص ) کثرت . بسیاری . (آنندراج ) (غیاث اللغات ). فراوانی : مردی بوده است باکمال عقل و وفور علم
موفورلغتنامه دهخداموفور. [ م َ ] (ع ص ) تمام . (منتهی الارب ). بسیار و افزون و تام و کامل . (ناظم الاطباء). بسیارکرده شده و تمام . (از غیاث ) (آنندراج ). وافر و فراوان و بسیار و افزون و بیشمار وبیرون از حد و به منتها درجه و درست و کامل و تمام .(ناظم الاطباء). تمام کرده شده . بسیار. تمام . فراو