سوسلغتنامه دهخداسوس . (اِ) مخفف سوسمار است . (از برهان ) (از فرهنگ رشیدی ) (از جهانگیری ) : مستغرق نعیم ویند اهل هنگ و هوش از غم نجات یافته چون سوس از نهنگ .سوزنی .
سوسلغتنامه دهخداسوس . (اِخ ) شوش : بروم اندرون شاه بد فیلقوس یکی بود با رای او شاه سوس . فردوسی .رجوع به شوش شود.
صوصلغتنامه دهخداصوص .(ع ص ) سخت زفت و ناکس که تنها فرودآید و تنها خورد در سایه ٔ مهتاب تا ضیف نبیند او را. (منتهی الارب ).
په سوسلغتنامه دهخداپه سوس . [ پ ِ ] (اِخ ) از شهرهای آسیای صغیر. داریوش کبیر آن را هنگام تسخیر مجدد یونیه و کاریه گشوده است . (ایران باستان ج 1 ص 651).