وصیت کردنلغتنامه دهخداوصیت کردن . [ وَ صی ی َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) اندرز کردن . سفارش کردن : انجام تو ایزد به قران کرد وصیت بنگر که شفیع تو کدام است به محشر. ناصرخسرو.معلمت همه شوخی و دلبری آموخت به دوستیت وصیت نکرد و دلداری . <p
پوست بر پوستلغتنامه دهخداپوست بر پوست . [ ب َ ] (ص مرکب ) تهی و بیمغز و پوچ : آنکه چون پسته دیدمش همه مغزپوست بر پوست بود همچو پیاز.(گلستان ).
وصیتلغتنامه دهخداوصیت . [ وَ صی ی َ ] (ع اِ) وصیة. اندرز. (مهذب الاسماء). اندرز و نصیحت . اندرزو پند و نصیحت و سفارش . (ناظم الاطباء) : من وصیت به وفا میکنمت گرچه امروز وفا در عدم است . خاقانی .تکلف برِ مرد درویش نیست وصیت همین
وصیتفرهنگ فارسی عمید۱. پند؛ اندرز؛ سفارش.۲. (فقه، حقوق) دستوری که کسی پیش از مردن به وصی خود میدهد که بعد از مرگ او اجرا کند.
وصیتفرهنگ فارسی معین(وَ یَّ) [ ع . وصیة ] (اِ.) 1 - اندرز، نصیحت . 2 - سفارشی که شخص پیش از مردن به وَصیُ خود می کند تا بعد از مرگش انجام شود.
خصوصیتلغتنامه دهخداخصوصیت . [ خ ُ صی ی َ ] (از ع ، اِمص ) در تداول فارسی زبانان ، دوستی و یگانگی . ویژگی . (یادداشت بخط مؤلف ).
مخصوصیتلغتنامه دهخدامخصوصیت . [ م َ صی ی َ ] (ع مص جعلی ، اِمص )خصوصیت وملکیت . || دوستی و مودت . (ناظم الاطباء).
وصیتلغتنامه دهخداوصیت . [ وَ صی ی َ ] (ع اِ) وصیة. اندرز. (مهذب الاسماء). اندرز و نصیحت . اندرزو پند و نصیحت و سفارش . (ناظم الاطباء) : من وصیت به وفا میکنمت گرچه امروز وفا در عدم است . خاقانی .تکلف برِ مرد درویش نیست وصیت همین
وصیتفرهنگ فارسی عمید۱. پند؛ اندرز؛ سفارش.۲. (فقه، حقوق) دستوری که کسی پیش از مردن به وصی خود میدهد که بعد از مرگ او اجرا کند.