پوست بر پوستلغتنامه دهخداپوست بر پوست . [ ب َ ] (ص مرکب ) تهی و بیمغز و پوچ : آنکه چون پسته دیدمش همه مغزپوست بر پوست بود همچو پیاز.(گلستان ).
دانادوستلغتنامه دهخدادانادوست . (ص مرکب ) دوستدار دانا. خواهان دانا : ما که دانا شدیم و دانادوست دانش ما بزیر دانش اوست . نظامی .|| که صدیق دانا دارد. که یارخردمند دارد.
دانش دوستلغتنامه دهخدادانش دوست . [ ن ِ ] (ص مرکب ) دوستدار دانش . دوستدار علم . خواهنده و طالب علم . محب علم . || که دانش دوست اوست . که علم یار اوست .
درم دوستلغتنامه دهخدادرم دوست . [ دِ رَ ] (ص مرکب ) دوست دارنده ٔ درم .که درم از دوستی گرد آرد و هزینه نکند : تا درم خوار و درم بخش بود مرد سخی تا درم جوی و درم دوست بودمرد لئیم .فرخی .
درویش دوستلغتنامه دهخدادرویش دوست . [ دَرْ ] (ص مرکب ) دوستدار درویش . آنکه درویش را دوست داشته باشد از قبیل خدادوست . (از آنندراج ). آنکه درویشان را اعانت می کند. (ناظم الاطباء) : به آزرم سلطان درویش دوست به درویش قانع که سلطان خوداوست . نظامی
دژهوستلغتنامه دهخدادژهوست . [ دِ ] (اِخ ) دژهوخت . دژهخت . دژهرج . بیت المقدس . (برهان ). و رجوع به دژهخت و دژهوخت گنگ شود.