وریزهلغتنامه دهخداوریزه . [ وَ زَ / زِ ] (ع اِ) رگی است که از معده تا جگر رود. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
ورجه ورجه کردنلغتنامه دهخداورجه ورجه کردن . [ وَ ج َ / ج ِ وَ ج َ / ج ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) جست و خیز کردن . بالا و پایین پریدن . (فرهنگ فارسی معین ).
مرذوذلغتنامه دهخدامرذوذ. [ م َ ] (ع ص ) ترشده با باران نرم وریزه . (ناظم الاطباء). رجوع به مُرذّ و مرذوذة شود.
رضرضةلغتنامه دهخدارضرضة. [ رَ رَ ض َ ] (ع مص ) شکستن وریزه کردن چیزی را. (ناظم الاطباء) (از آنندراج ) (منتهی الارب ). شکستن . (از تاج المصادر بیهقی ) (دهار).
پینوپروکواژهنامه آزادوصله کردن - وصله پینه کردن - دوخت ودوز - تکه هایی از پارچه های مختلف - از خرده وریزه های پارچه های مختلف ورنگارنگ بقچه ویا جامه ای دوختن - به هم دوختن چند جزء متفرق برای ایجاد یک کل واحد .
خذعلغتنامه دهخداخذع . [ خ َ ] (ع مص ) بریدن وریزه کردن هر چیزی که صلابت ندارد. (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || بریدن و ریزه ریزه کردن گوشت . (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از تاج المصادر بیهقی ).
جذاذلغتنامه دهخداجذاذ. [ ج َ / ج ُ / ج ِ ] (ع ص ، اِ) پاره و ریزه ٔ هر چیز. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). پاره وریزه از هر چیز و بضم جیم افصح است . (آنندراج ) (از اقرب الموارد). || پاره و ریزه . مکسر و مقطع. || سنگریزه ٔ طلا
گلوریزهلغتنامه دهخداگلوریزه . [ گ َ زَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان اربعه پائین (سفلی ) بخش مرکزی شهرستان فیروزآباد واقع در 55000گزی جنوب فیروزآباد و 3000گزی راه مالرو هنگام به فیروزآباد. هوای آن گرم و دارای <span class="hl" dir="
گاوریزهلغتنامه دهخداگاوریزه . [ زَ / زِ ] (اِ مرکب ) گاوخرد: طغیا؛ گاوریزه . (منتهی الارب ). طُغیا علم لبقرةالوحش و قیل للصغیر من بقرالوحش . (اقرب الموارد).
پاستوریزهpasteurizedواژههای مصوب فرهنگستانویژگی مادهای غذایی که همۀ ریزاندامگانهای بیماریزا و بخش بزرگی از ریزاندامگانهای غیربیماریزای آن از بین برده شود