ودشلغتنامه دهخداودش . [ وَ ] (ع اِ) تباهی و فساد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). فساد. (اقرب الموارد).
غزال-گاو لکپوزAddax nasomaculatusواژههای مصوب فرهنگستانگونهای از تیرۀ گاویان و راستۀ زوجسُمسانان که رنگ کفلها و پاها و شکم و دور لبهایش روشنتر از سایر قسمتهاست و هر دو جنس آن شاخ دارند
گودگزلغتنامه دهخداگودگز. [ گُو گ َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان حومه ٔ بخش شهربابک شهرستان یزد که در 2 هزارگزی خاور شهربابک ، کنار راه شهربابک به یزد واقع شده است . جلگه و معتدل مالاریایی است و 171 تن سکنه دارد. آب آن از قنات تا
گودگزلغتنامه دهخداگودگز. [ گُو گ ِ] (اِخ ) دهی است از دهستان گوده از بخش بستک شهرستان لار که در 20000 گزی شمال خاوری بستک در دامنه ٔ جنوبی کوه بناب واقع شده . گرمسیر مالاریایی است و سکنه ٔ آن 268 تن است . آب آن از قنات و باران
گودگزلغتنامه دهخداگودگز.[ گُو گ َ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان دشت خاک بخش زرند شهرستان کرمان واقع در 37 هزارگزی شمال خاوری زرند و 13 هزارگزی خاور فرعی زرند به راور. سکنه ٔ آن یک خانوار است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج <sp
گودیزلغتنامه دهخداگودیز. (اِخ ) دهی است از دهستان اندوهجرد بخش شهداد شهرستان کرمان واقع در 18 هزارگزی جنوب شهداد، سر راه فرعی گوک به شهداد. جلگه و گرمسیر است و سکنه ٔ آن 360 تن است . آب آن از قنات تأمین میشود. محصول آن غلات و
قش ودشفرهنگ فارسی عمید۱. کّروفّر.۲. قیلوقال: ◻︎ این قشودش هست جبر و اختیار / از ورای این دو آمد جذب یار (مولوی: ۷۶۱).
خودشلغتنامه دهخداخودش . [ خوَ / خ ُ دَ ] (ضمیر) خود او. || بعینه . کاملاً شبیه به او.- امثال :خودش است و دو گوشهایش ؛ کنایه از فقر و بی چیزی .
زاودشلغتنامه دهخدازاودش . [ دُ ] (اِخ ) ستاره ٔ عطارد. (ناظم الاطباء). مصحف زاووش و زاوش است . رجوع به زاووش و زاوش در برهان قاطع چ معین و لغت نامه شود. همین کلمه بصورت زاورس هم تصحیف شده .
اندودشلغتنامه دهخدااندودش . [ اَ دِ ] (اِمص ) گل کاری . گل مالی . اندایش : برون بنا ماند برجای خویش کز اندودش گل حرم داشت پیش .نظامی .