واژگونه شدنلغتنامه دهخداواژگونه شدن . [ ن َ / ن ِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) واژگون شدن . سرنگون شدن . وارونه شدن . باژگونه شدن . رجوع به واژگون شدن شود.
واژگونهلغتنامه دهخداواژگونه . [ ن َ / ن ِ ] (ص ) بر وزن و معنی باژگونه است که برگشته و معکوس و مقلوب باشد. (از برهان ). وارون . وارونه . واژگون . واژون . باشگونه . باشگون . باشگونه . || نامبارک . (برهان ). شوم . نحس : همان است کاین وا
واژونهلغتنامه دهخداواژونه . [ ن َ / ن ِ ] (ص ) برگشته . معکوس و مقلوب . (برهان ). وارونه . (ناظم الاطباء). وارون . واژون . واژگون . باشگون . باشگونه . باژگون . باژگونه . و رجوع به واژون شود. || دگرگون . آشفته : فریدون چو گیتی بر آن گ
واژگونهفرهنگ مترادف و متضاد۱. باژگونه، برعکس، سرنگون، عکس، قلب، مقلوب، وارون، واژگون ۲. بختبرگشته، مفلوک ۳. شوم، منحوس، نامیمون، نحس
خار واژگونهلغتنامه دهخداخار واژگونه . [ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) به لغت هندی چچرا است . (الفاظ الادویه ص 106 و ص 89).
واژگونهلغتنامه دهخداواژگونه . [ ن َ / ن ِ ] (ص ) بر وزن و معنی باژگونه است که برگشته و معکوس و مقلوب باشد. (از برهان ). وارون . وارونه . واژگون . واژون . باشگونه . باشگون . باشگونه . || نامبارک . (برهان ). شوم . نحس : همان است کاین وا
واژگونهفرهنگ مترادف و متضاد۱. باژگونه، برعکس، سرنگون، عکس، قلب، مقلوب، وارون، واژگون ۲. بختبرگشته، مفلوک ۳. شوم، منحوس، نامیمون، نحس
خار واژگونهلغتنامه دهخداخار واژگونه . [ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) به لغت هندی چچرا است . (الفاظ الادویه ص 106 و ص 89).
واژگونهلغتنامه دهخداواژگونه . [ ن َ / ن ِ ] (ص ) بر وزن و معنی باژگونه است که برگشته و معکوس و مقلوب باشد. (از برهان ). وارون . وارونه . واژگون . واژون . باشگونه . باشگون . باشگونه . || نامبارک . (برهان ). شوم . نحس : همان است کاین وا
واژگونهفرهنگ مترادف و متضاد۱. باژگونه، برعکس، سرنگون، عکس، قلب، مقلوب، وارون، واژگون ۲. بختبرگشته، مفلوک ۳. شوم، منحوس، نامیمون، نحس