واژونلغتنامه دهخداواژون . (ص )وارون . (برهان ). برگشته . برگردیده . بازگردانیده . عکس . قلب . (برهان ) (ناظم الاطباء). واژگون . (ناظم الاطباء). نگون . (غیاث اللغات ). باژگون . باژگونه . باشگون . باشگونه . واژگون . واژگونه . مقلوب . معلق : تهیدست را کار واژون بود
واژونفرهنگ فارسی معین(ص .) 1 - وارون . 2 - آن که رفتارش نادرست و نامعقول باشد. 3 - شوم ، نحس . 4 - بخت برگشته .
واژگونلغتنامه دهخداواژگون . (ص ) وارونه . (برهان ) (ناظم الاطباء). برگشته . (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). سرنگون . معکوس . مقلوب . (ناظم الاطباء). واژگونه . (آنندراج ). وارونه . واژون . واژونه . باشگونه . باشگون . || مجازاً شوم . نامبارک . (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) <span class="h
واگونلغتنامه دهخداواگون . [ گ ُ ] (فرانسوی ، اِ) واگن . اطاق چرخدار ساخته از چوب و فلز که بر راه آهن کار می کند. (ازفرهنگ نظام ). اطاق نشیمن راه آهن . (ناظم الاطباء).
واژگونفرهنگ فارسی عمید۱. سرنگون؛ برگشته؛ وارون.۲. [مجاز] دارای نامبارکی؛ شوم: بخت واژگون.۳. ازکاربرکنارشده معزول.⟨ واژگون شدن:۱. وارونه شدن.۲. [مجاز] از دست دادن قدرت و حکومت؛ سقوط کردن: سلسلهٴ زندیه توسط آغامحمدخان قاجار واژگون شد.
واژونهلغتنامه دهخداواژونه . [ ن َ / ن ِ ] (ص ) برگشته . معکوس و مقلوب . (برهان ). وارونه . (ناظم الاطباء). وارون . واژون . واژگون . باشگون . باشگونه . باژگون . باژگونه . و رجوع به واژون شود. || دگرگون . آشفته : فریدون چو گیتی بر آن گ
سگک واژونهلغتنامه دهخداسگک واژونه . [ س َ گ َ ک ِ ن َ / ن ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) نام داو از کشتی . (آنندراج ) (غیاث ).
واژون بختلغتنامه دهخداواژون بخت . [ ب َ ] (ص مرکب ) برگشته بخت . بداقبال . بداختر. نگون بخت . بدبخت : چه کند زورمند واژون بخت بازوی بخت به که بازوی سخت .سعدی (گلستان ).
واژونه خویلغتنامه دهخداواژونه خوی . [ ن َ / ن ِ] (ص مرکب ) کسی که خوی وی برگشته و بدکار شده باشد.(ناظم الاطباء). برگشته خو. بدخو. زشتخو : پس آیین ضحاک واژونه خوی چنان بد که چون می بدش آرزوی ...فردوسی .
نعل واژونلغتنامه دهخدانعل واژون . [ ن َ ل ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) نعل وارونه . نعل واژگون : گر مه عید نماید فلکت شاد مشوکه غرضهاست درین نعل که واژون زده است .زمانی (آنندراج ).
پشت رولغتنامه دهخداپشت رو. [ پ ُ ] (ص مرکب ، ق مرکب ) وارونه . وارون . واژون . باژگون . باژگونه . اَشن َ: پیراهنت را پشت رو پوشیده ای .
سرابالالغتنامه دهخداسرابالا. [ س َ ] (ص مرکب ) مقابل واژون .(آنندراج ). فراز. مقابل سرازیر. سربالا : ره تعریف بختش طی کنم چون سرابالاست این ره تا بگردون . میریحیی شیرازی (از آنندراج ).رجوع به سربالا شود.
احضابلغتنامه دهخدااحضاب . [ اِ ] (ع مص ) رسن واژون شده را راست کردن بر چرخ آبکشی تا روان گردد. || احضاب نار؛ افروختن آتش یا هیزم افکندن در آن تا زبانه زند. (منتهی الارب ).
آگونلغتنامه دهخداآگون . (ص ) بر وزن و معنی وارون یعنی نگون باشد، چه سراگون سرنگون را گویند. (برهان ). واژون . واژگون . سرنگون . معلق . || سراشیب . و ظاهراً این کلمه جز در حال ترکیب مستعمل نیست .
مزه شکستنلغتنامه دهخدامزه شکستن . [ م َ زَ / زِ ش ِ ک َ ت َ ] (مص مرکب )کنایه از تبدیل ذائقه کردن . (آنندراج ) : چه شکسته بخت واژون مزه ٔ شراب ما رابه شراب ما فکنده مزه ٔ کباب ما را.سیداشرف (از آنندراج ).<b
واژون بختلغتنامه دهخداواژون بخت . [ ب َ ] (ص مرکب ) برگشته بخت . بداقبال . بداختر. نگون بخت . بدبخت : چه کند زورمند واژون بخت بازوی بخت به که بازوی سخت .سعدی (گلستان ).
واژونهلغتنامه دهخداواژونه . [ ن َ / ن ِ ] (ص ) برگشته . معکوس و مقلوب . (برهان ). وارونه . (ناظم الاطباء). وارون . واژون . واژگون . باشگون . باشگونه . باژگون . باژگونه . و رجوع به واژون شود. || دگرگون . آشفته : فریدون چو گیتی بر آن گ
واژونه خویلغتنامه دهخداواژونه خوی . [ ن َ / ن ِ] (ص مرکب ) کسی که خوی وی برگشته و بدکار شده باشد.(ناظم الاطباء). برگشته خو. بدخو. زشتخو : پس آیین ضحاک واژونه خوی چنان بد که چون می بدش آرزوی ...فردوسی .
نعل واژونلغتنامه دهخدانعل واژون . [ ن َ ل ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) نعل وارونه . نعل واژگون : گر مه عید نماید فلکت شاد مشوکه غرضهاست درین نعل که واژون زده است .زمانی (آنندراج ).
تبت واژونلغتنامه دهخداتبت واژون . [ ت َب ْ ب َ ت ِ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) رجوع به تبت (سوره ) شود.